همه ما توی خیلی از موقعیت ها قرار گرفتیم..
سعی کردیم تا جاییکه میشه با اون موقعیت و اتفاقات خودمون رو وقف بدیم.
این خاصیت انسانه!
که به همه چیز عادت میکنه..سخت میگذره اما عادت میکنه .!
ولی جونگکوک انگار اصلا جز این دسته نبود..
چرا نمیتونست با زندگی جدیدش و همسرش کنار بیاد؟جونگکوک خیلی تلاش میکرد به بودن در کنار تهیونگ و زندگی در کنارش،کارش و خونه اش عادت کنه و فکر میکرد تا حدودی موفق بوده اما یک لمس..یک لمس بهش ثابت کرد که هنوز نتونسته اونطور که باید باشه..
توی سرش دو راهی عجیبی بود..
نمیدونست اینکه همسرش توی زمان مستی لمسش کرده بود خوبه یا بد..
درسته که جونگکوک به عنوان یک همسر وظیفه داشت نیاز های روحی و جسمی تهیونگ رو برطرف کنه .
و اینم میدونست که اگه تهیونگ ادم زورگو،بداخلاق و غیر منطقی ای بود حتما سعی میکرد با زور هم که شده به خواسته اش برسه.
ولی درکش کرده و بهش زمان داد تا با خودش کنار بیاد.صمیمانه باهاش دوست شده بود و تمام سعیش رو میکرد آرامش و بر قرار کنه و جو بینشون رو به مراتب بهتر از قبل کنه ..
حالا همه این ها باعث درگیری پسر جوون شده بودن..
لمس کوتاه همسرش اون هم در زمان مستی اشتباه بود و کوک باید ناراحت میشد؟
قلبش حس خاصی نداشت..این عقلش بود که میخواست تصمیم بگیره ..
حسی که جونگکوک به همسرش داشت هنوز اونقدری رشد نکرده بود که بتونه توی قلبش براش تصمیم بگیره..
نمیدونست چیکار کنه و همین شد که سکوت کرد..
چه وقتی که شام خوردن و چه وقتی که گروه موسیقی شروع کرد به گرم کردن اون مهمونی و نواختن اهنگ های آروم و ملایم.
چندتا از زوج ها با اهنگ میرقصیدن..
بعضی ها دست میزدن و نگاه میکردن..
و اکثرا توجهشون معطوف به زوج تازه اون جمع بود و انگار منتظر حرکتی از اون دو پسر بودن.جونگکوک اما فقط در سکوت رقصنده هارو نگاه میکرد و تهیونگ، جونگکوک رو..
مرد بیچاره مستی از سرش پریده بود و داشت تمام تلاشش رو میکرد تا بتونه راهی به فکر همسرش باز کنه..
نمیتونست تشخیص بده پسر بوکسور ناراحته..قهره یا بی تفاوته!
بعد از اون بوسه ها و لمس ها از اتاق خارج شدن..
جونگکوک حرفی نمیزد ولی تهیونگ مدام کنارش بود و لحظه ای تنهاش نمیزاشت.حالا هم کنار هم روی یه مبل نشسته بودن و مردمک چشم های مرد بزرگتر،ثانیه ای از صورت پسر کنارش جدا نمیشد..
VOCÊ ESTÁ LENDO
✧HOME✧
Fanficوضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش داشت تمام نورون های عصبی خانواده رو بیشتر و بیشتر تحریک میکرد.. انگار ک متوجههِ ماجرای پیش اومده نش...