part 38⊰

6.6K 943 309
                                    

زمانی که به اسکله رسیدن تهیونگ در سکوت و آرامش خاصی پشت فرمون نشست و حرکت کرد

جونگکوک هم ترجیح داد واکنش مرد و تکرار و تقلید کنه و اجازه بده در میان اون سکوت افکار خودش شروع به فرضیه ساختن کنن.

اما سکوت رقابتیشون زیاد دوام نداشت چون مسیری که تهیونگ پیش می‌رفت مسیر خونه اشون نبود.

+کجا داری میری؟ حداقل این و میتونی توضیح بدی!

_خوبه که انقدر حواست جمع هست.

پسر کوچیک تر چشمی چرخوند و با حرص قولنج انگشت های دستش و شکوند.

+به جای پیچیدون موضوع بگو داریم کجا میریم؟

بالاخره مدیر عامل جوان رضایت داد به جواب دادن

_عمارت پدر.

+اونجا چرا؟

تهیونگ ابرو هاشور بالا انداخت

_ببین! سوالات تمومی نداره..چرا انقد بابت همه چی نگرانی کوک؟ داری خودت و عذاب میدی اینجوری.

پسر بوکسور دیگه جوابی نداد و دوئل دیگه ای از سکوت و شروع کردن.
به عمارت که رسیدن کل چراغ ها خاموش بود بجز سالن آشپزخونه و لاین نور های شب خواب!

پشت سر تهیونگ وارد شد و انتظار داشت مستقیم برن توی اتاق تهیونگ ولی آقای کیم نشسته کنار شومینه و کتاب به دست معنی دیگه ای داشت.

انگار که از اومدنشون خبر داشته.

جونگکوک با حدس اینکه پدر و پسر، ممکنه حرف های خصوصی باهم داشته باشن بعد از سلام و احوال پرسی آروم و زمزمه وارشون ، عقب کشید و به قصد ترک جمع دو نفره آسون سمت راه رو ها بره.

اما اسیر شدن ساق دستش بین انگشت های کشیده همسرش جلوش و گرفتن

تهیونگ همراه خودش سمت بالشتک های کنار شومینه کشوندش و همزمان زیر گوشش آروم لب زد

_ازم پرسیدی شغلم واقعا چیه که همچین کار های مشکوک و عجیب رو مجبورم انجام بدم...بشین کنارم تا بفهمی!

جونگکوک بی حرف موافقت کرد و آروم جلوی آقای کیم نشستن.

×خب تهیونگ بگو تونستی کاری از پیش ببری یا...

تهیونگ گوشیش رو در آورد و عکس های و یسری اسناد رو نشون مرد بزرگ داد.

کیم دهیون با دقت نگاه اشون کرد و بعد با عینکی پایین کشیده شده،به پسرش خیره شد.

×روش پر ریسکی رو داری میری پسر!

تهیونگ خیره به چشم های پدرش جواب داد

_تنها راه ممکنه ..وزیر دارایی رو نمیشه با پول و رشوه راضی کرد.مردک خیک گنده باید حتما یه ضعف ازش بگیری تا بترسه و مجبور به راه انداختن کارت بشه.

✧HOME✧Donde viven las historias. Descúbrelo ahora