میگن ادم هارو توی چند موقعیت خوب میشه شناخت چون،بیشترین واکنش هارو توی همون موقعیت ها نشون میدن.
عصبانیت یکی از همون موقعیت هاست.
حالتی که جریان خون و تنفس اوج میگیره و تداخل ایجاد شده؛ اجازه نمیده مغز به خوبی سیستم عصبی رو کنترل کنه و همه باهم موجب میشن تو نفهمی تو اون لحظه داری چه حرفی و به زبون میاری..یا چه حرکتی انجام میدی!حالا یسری ادم ها هستن که به طرز جذابی خونسرد هستن و به راحتی به اون اوج و دیوانگی نمیرسن.
جونگکوک یکی از اون ادم ها بود!
این رو تهیونگ در چند ساعتی که گذرونده بودن فهمید و شرمنده تر شد از خودش.
خیر سرش یه مدیر و تاجر بود..چرا نتونست ماجرا رو هندل کنه و از دید های باز تری به موضوع نگاه نکرده بود؟از طرفی جونگکوک درکش میکرد و احتمال میداد این نامنظمی افکار تهیونگ، به دلیل گذروندن اتفاقات و مسئال مختلف و پشت سر هم این چند وقت اخیره!
اخه مگه ادم چقد توان داشت که بتونه کمر خم نکنه زیر این همه فشار و مشکل...چه ریز چه درشت.
تا میومدن یکم اروم و خوش باشن چرخ و فلک زندگی به سرعت جا به جاشون میکرد.
جاده زندگیشون انگار آسفالتش کنده شده و اونا مجبور بودن به گذروندن جاده خاکی پر از سنگ ریزه و پیچ های تیز!
وقتی به خونه رسیدن تهیونگ یه دوش کوتاه گرفته و به تخت خواب پناه برده بود.
حدود بیست و هفت ساعت میشد نخوابیده بود و حقیقتا جونی نداشتجونگکوک ولی افکار مختلف و سوال های بی پایان مغزش اجازه خواب نمیداد پس بر خلاف همیشه که برای فرار از افکارش به باشگاه و سالن میرفت، اینبار به فضایی کاملا جدید پناه برد
آشپـزخونه!
ایپد تهیونگ رو جلوش گزاشته و توی یوتیوب فینگر فود ها و دسر های مختلف سرچ کرد.
با موادی که تو خونه داشتن چندتا مدل ازشون انتخاب کرد و دست به کار شد.
برخلاف تصورش لذت بخش بود و کمک کننده!
حق با مادرش بود..کار خونه کردن کمک میکنه از فکر و خیال دست برداری.
به خودش که اومد ساعت دو ظهر رو نشون میداد و چهار تا غذا و دوتا دسر آماده کرده بود
تمام ظروف رو شسته و فضای آشپزخونه کاملا تمیز بود.گردنش و چرخوند و صدای شکستن قولنجش لذت بخش شد.
پیشبند و دمپایی هاش رو در آورد و به انعکاس خودش روی سطح کانتر خندید
+شبیه خانوم های خونه شدم!
سمت اتاق رفت و نیم نگاهی به تهیونگ دفن شده بین بالش و پتو کرد و دلش خواست هرچه سریع تر مثل مرد بدنش رو مهمون تشک نرمشون کنه
VOUS LISEZ
✧HOME✧
Fanfictionوضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش داشت تمام نورون های عصبی خانواده رو بیشتر و بیشتر تحریک میکرد.. انگار ک متوجههِ ماجرای پیش اومده نش...