شرط آپ 600 تا ووت و 600 تا کامنت!
متن و چک نکردم ممکنه غلط املایی داشته باشه.****
صبح زود آفتاب طلوع نکرده، تهیونگ عمارت پدرش و به قصد کمپانی ترک کرد.
باید هرچه زودتر تکلیف خودش و زندگیش رو مشخص میکرد.
با خودش عهد بسته بود دست جئون رو جوری شده از زندگیشون کوتاه کنه.بر خلاف این چند وقت اخیر،با راننده به شرکت رفته بود
چون ماشین رو برای جونگکوک گذاشت تا اگه خواست بره باشگاهش راحت باشه.راننده جلوی ورودی کمپانی ماشین و متوقف کرد و تهیونگ کتش و روی دستش انداخت و پیاده شد .
مستقیم سمت آسانسور و بعد اتاقش رفت.
خانم چپی هنوز نرسیده بود پس خودش مستقیما یه چای ماچا و چیز کیک سفارش داد
به نامجون و سوکجین پیام داده بود هرجا هستن تا ساعت ۷ خودشون و به کمپانی برسونن.
روی صندلی خودش ولو شد و چشم هاش رو بست تا کمی ترافیک ذهنش آروم بگیره
چهره غرق خواب همسرش تو ذهنش نقش بست و مرد ناخواسته لبخند زد.
از کی ذهنش آرامش و با جونگکوک معنی میکرد؟تهیونگ عمیقأ خوشحال بود قبل از آشنایی به پسرکش اجازه ورود کسی به حریمش رو نداده بود.
چون وقتی تو عاشقی رو با یک نفر یاد میگیری تا ابد توی قلبت حک میشه. و چه خوب که زیبای عزیزش آنقدر پخته و صبور بود که این عشق و منطقی و سالم جلو میبرد..ازش محافظت میکرد و اجازه نمیداد مسائل و مشکلات زندگی ، خراشی به حس پاکشون بندازه.جونگکوک واقعا لیاقت دوست داشته شدن رو داشت!
تقه هوایی به در خورد بلافاصله سه تا آدم قطاری وارد اتاق شدن.
- تهیونگ خجالت نمیکشی من و توی روز اف از خواب ناز بلند کردی بعد با یه ماچا و کیک میخوایی سر شکمم و شیره بمالی؟
میدونی من صبح ها چه مواد مکمل و خوراکی مقوی باید بخورم تا پوستم و بدنم سالم بمونه؟×اره کاهو و سکنجبین میخوری.
نامجون پوکر نسبت به پر حرفی های سلبریتی جذاب کشورش گفت.
- چرا فکر کردی همه مثل خودت بز 🐐 هستن؟
سوکجین با چشم هایی ریز شده به نامجون گفت و بعد پشت بهش روی یکی از مبل ها نشست.
- واقعا آدم هرچی ورزش کنه و پول دراره بازم شخصیت گوهش و نمیتونه عوض کنه.
×دقیقا هیونگ..چقدر خوشحالم هنوزم آنقدر متواضعی.
تهیونگ خیره بهشون پلک زد..یعنی میشد یکبار مثل سگ و گربه نباشن؟
_اقایون؟ تموم میکنید دیگه؟ کارتون دارم دارم نگفتم بیاید اینجا بشینید شبیه دوتا هووی حامله باهم رفتار کنید!!
STAI LEGGENDO
✧HOME✧
Fanfictionوضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش داشت تمام نورون های عصبی خانواده رو بیشتر و بیشتر تحریک میکرد.. انگار ک متوجههِ ماجرای پیش اومده نش...