شونه به شوهه هم با دوتا چمدون هاشون رو به روی در ورودی خونه اشون ایستاده بودن.این قرار بود خونه مشترکشون باشه،از این به بعد فقط خودشون دوتا بودن.پدرهاشون و سایت های خبری به چیزی که میخواستن رسیدن و اون ها تقریبا موفق شدن تا حدودی شایعه های مخرب رو خاموش کنن و درسته این دقیقا یک"ازدواج قراردادی بود"
اما اونها رسما ازدواج کردن و این یعنی:
تمام چیزی که درمورد ازدواج،روابط،وظایف و مسئولیت های جدید وجود داره!تهیونگ که ریلکس تر از جونگکوک بود جلوتر رفت و شروع کرد با رمز در ور رفتن.
_یه عدد سه رقمی بگو..
جونگکوک که توی افکار ترسناکش غرق بود منگ نگاهش کرد.
_میخوام رمز در و عوض کنم یه عدد سه رقمی که یادت میمونه بگو
پسر کمی فکر کرد.
+عام..541؟
مرد سر تکون داد و بعد چند حرکت کوتاه دیگه از در صدای دینگی بلند شد
و تهیونگ بازش کرد._رمزش شد thk541..سعی کن فراموشش نکنی
برای هزارم پسر بزرگتر کاری کرد جونگکوک حس خوبی بگیره...th اول تهیونگ و k آخر اسم خودش و عددی که کوک گفت.
که اون هم مجموع سن خودش و مرد بود +1لبخند کوچیکی زد..انگار فرمول ریاضی کشف کردن^‿^
تهیونگ هنوز کنار در ایستاده و منتظر بود پسر وارد بشه..
برخلاف دفعه اولی که اومده بود میخواست بهش احترام بزاره و یجورایی جبران کنه.پس با سر بهش اشاره داد:
_برو تو..
جونگکوک راه افتاد و داخل رفت و با حرکتش لامپ های حسگر روشن شدن و منظره جلوی پاش نمایان شد جفت ابروهاش بالا پرید!
..انگار از قبل خونه رو آماده کرده بودن..+تهیونگ؟
مرد که درگیر بلند کردن چمدونا بود با صدای متعجب کوک سر بلند کرد.
_جانم؟
پسر بی توجه به لحن مهربون همسرش ادامه داد:
_اینا چین؟
و بالاخره تهیونگ کامل داخل شد و تازه نگاهش به راه روی پر از گل افتاد!!
رنگ پارکت راه روی ورودی مشخص نبود..چون سرتاسر با گل های سفید و بنفش پوشیده شده بود و ادامه داشت.اخم هاش به سرعت در هم پیچیده شدن!
+چیکار سقف داشتن دیگه..
علاوه بر کف زمین،سقف هم با بادکنک های نقره ای مزین شده بود..
_اینجا چه خبره؟!
اینبار زمزمه تهیونگ باعث شد جونگکوک هم ابروهاشرو در هم بپیچونه

YOU ARE READING
✧HOME✧
Fanfictionوضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش داشت تمام نورون های عصبی خانواده رو بیشتر و بیشتر تحریک میکرد.. انگار ک متوجههِ ماجرای پیش اومده نش...