part 12⊰

9.4K 1.1K 53
                                    

شونه به شوهه هم با دوتا چمدون هاشون رو به روی در ورودی خونه اشون ایستاده بودن.این قرار بود خونه مشترکشون باشه،از این به بعد فقط خودشون دوتا بودن.پدرهاشون و سایت های خبری به چیزی که میخواستن رسیدن و اون ها تقریبا موفق شدن تا حدودی شایعه های مخرب رو خاموش کنن و درسته این دقیقا یک"ازدواج قراردادی بود"
اما اونها رسما ازدواج کردن و این یعنی:
تمام چیزی که درمورد ازدواج،روابط،وظایف و مسئولیت های جدید وجود داره!


تهیونگ که ریلکس تر از جونگکوک بود جلوتر رفت و شروع کرد با رمز در ور رفتن.

_یه عدد سه رقمی بگو..

جونگکوک که توی افکار ترسناکش غرق بود منگ نگاهش کرد.

_میخوام رمز در و عوض کنم یه عدد سه رقمی که یادت میمونه بگو

پسر کمی فکر کرد.

+عام..541؟

مرد سر تکون داد و بعد چند حرکت کوتاه دیگه از در صدای دینگی بلند شد
و تهیونگ بازش کرد.

_رمزش شد thk541..سعی کن فراموشش نکنی

برای هزارم پسر بزرگتر کاری کرد جونگکوک حس خوبی بگیره...th اول تهیونگ و k آخر اسم خودش و عددی که کوک گفت.‌
که اون هم مجموع سن خودش و مرد بود +1

لبخند کوچیکی زد..انگار فرمول ریاضی کشف کردن⁦^‿^

تهیونگ هنوز کنار در ایستاده و منتظر بود پسر وارد بشه..
برخلاف دفعه اولی که اومده بود میخواست بهش احترام بزاره و یجورایی جبران کنه.

پس با سر بهش اشاره داد:

_برو تو..

جونگکوک راه افتاد و داخل رفت و با حرکتش لامپ های حسگر روشن شدن و منظره جلوی پاش نمایان شد جفت ابروهاش بالا پرید!
..انگار از قبل خونه رو آماده کرده بودن..

+تهیونگ؟

مرد که درگیر بلند کردن چمدونا بود با صدای متعجب کوک سر بلند کرد.

_جانم؟

پسر بی توجه به لحن مهربون همسرش ادامه داد:

_اینا چین؟

و بالاخره تهیونگ کامل داخل شد و تازه نگاهش به راه روی پر از گل افتاد!!
رنگ پارکت راه روی ورودی مشخص نبود..چون سرتاسر با گل های سفید و بنفش پوشیده شده بود و ادامه داشت.

اخم هاش به سرعت در هم پیچیده شدن!

+چیکار سقف داشتن دیگه..

علاوه بر کف زمین،سقف هم با بادکنک های نقره ای مزین شده بود..

_اینجا چه خبره؟!

اینبار زمزمه تهیونگ باعث شد جونگکوک هم ابروهاشرو در هم بپیچونه

✧HOME✧Where stories live. Discover now