بالاخره بعد کلی استرس و جون کندن؛ مینگهو تونست مقام اول مسابقات استانی رو در گروه سنی نوجوان تصاحب کنه.
و یکی از بهترین باشگاه های سئول پیشنهاد داد که پسر بهشون بپیونده و تمرینات حرفه ایش رو برای تیم ملی شروع کنه
اونا از مبارزه پسر لذت برده بودن و معتقد بودن اون یه استعداده!
اما مینگ گفت که همه اون حرکات و تکنیک ها رو هیونگ جذابش نشونش داده و اگه کسی قراره بره تیم ملی در واقع جونگ کوکه نه خودش.
مدیریت باشگاه هم در پی اعتراف صادقانه پسر،به جونگکوک هم پیشنهاد دادن اما اون رد کرد.
و با گفتن« حرفه مورد علاقه من در حال حاضر بوکسه » اون مکالمه و اصرار ها رو پایان داد.
و بماند که تهیونگ چقد جلوی خودش رو گرفت تا پسر و سرزنش نکنه
مسابقه تازه تموم شده بود و تهیونگ لباس هاش و عوض کرده و منتظر پسر کوچیک تر توی محوطه ورزشگاه با گوشیش ور میرفت و جواب تومار های منشیش که در مورد اوضاع امروز در شرکت،فرستاده بود جواب های کوتاه میداد.
با متوقف شدن ماشین براق مشکی جلوی پاهاش نگاهش رو از گوشی گرفت
×اوه پسر بیین کی اینجاس،مدیرعامل بی خیال بلک تایگر!
صدای نامجوپ قبل از اینکه بتونه صورتش رو ببینه توی گوشهاش پیچید.
_اینجا چیکار میکنی؟
×سوارشو تا نشونت بدم!!!
تهیونگ از گستاخی وکیلش اخم کرد و خواست جواب محکمی بده اما صدای نامزدش جلوش رو گرفت
+تهیونگ شی بریم؟
×میدونستم این آتیشا از گور تو بلند میشه بچه بوکسور
جونگکوک از دیدن هیونگش اونم اونجا یکه خورد!
+هیونگ اینجا چیکار میکنی؟
نامجون زهرخندی زد و نمایشی سرشونه هاش و تکوند.
×اومدم طبق معمول ریدمان هاتون و رو بشورم تا بوش یه کشور و نترکونده!
_نامجون!!!
تهیونگ طاقت نیاورد و بالاخره به وکیل خوش تیپ تشر زد
×بله؟
مرد با قیافه به ظاهر بی خبری گفت و با چشای گرد به مدیرعامل جوان زل زد.
_بهتره بریم!
تهیونگ گفت و چرخید سمت ماشین خوشگلش و بی توجهه به اون دوتا پشت فرمون نشست.
نامجون راضی از تنها شدنش با کوک با حرص خندید و از بین دندون هاش غرید
×بشین کوک،بشین تا حالیتون کنم!
برگشت سمت بادیگاردی که همراهش اومده و پشت رول بود
×سپر به سپر ماشین جناب کیم میایی!یه مترم فاصله بگیری سرت دیگه رو بدنت نیست.مفهومه؟

ESTÁS LEYENDO
✧HOME✧
Fanficوضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش داشت تمام نورون های عصبی خانواده رو بیشتر و بیشتر تحریک میکرد.. انگار ک متوجههِ ماجرای پیش اومده نش...