part 8⊰

9.3K 1.1K 90
                                    

دمر رو تخت افتاده بود.
گوشیش زیر قفسه سینه اش ویبره میرفت ولی اون حتی نا نداشت شصت پاش رو تکون بده!

ویبره قطع شد.بین خواب و بیداری نیمچه لبخندی زد و بالشت رو برگردوند.هنوز صورتش کامل خنکی اون طرف و حس نکرده بود که باز گوشیش شروع کرد به ویبره رفتن.

کفری از بهم ریختن آرامشو خوابش،گوشیش رو بیرون کشید و بدون میلی متری تکون خوردن،تو همون پوزیشن با چشای بسته قبول تماس و زد و گوشی رو کنار گوشش گذاشت.

_چرا جواب نمیدی؟

صداش بم بود.لحنش حرسی بود و لعنت بهش.تهیونگ بود!
ولی بازم باعث نشد چشاش و وا کنه.

+خواب بودم..

_اوکی الان دیگه بیداری،پاشو اماده شو بیا پایین من دم خونه اتونم.

و تنهای صدایی که از اون ور خط اومد یه زمزمه بی مفهوم بود.

_جونگکوک شنیدی؟

+هــــوم..

_منتظرم.

تماس قطع شد و پسر هنوزم خواب بود.

بار دوم که چشاش رو باز کرد مادرش و بالای سرش دید.
×جونگکوک...جونگکوک پاشو
شونه اشو داشت تکون میداد.

×جونگکوک پاشو پسر!تهیونگ نیم ساعته دم در منتظرته پاشو دیگه

تهیونگ دم دره...تهیونگ دم...تهیونگ
تهیونگ!!

تازه بعد ۱ دقیقه حرف مادرش و هضم کرد.

سریع سر جاش نشست و با چشای گرد شده دورتادور اتاقش و گیج نگاه کرد.

×بدو بپوش،نگا چی میکنی؟
مادرش بازوش و گرفت و کشید بلکه پسر از هپروت بیرون بیاد.

با دو سمت دستشویی تقریبا شیرجه زد.
چطور بعد تماسش بازم خوابیده بود.!

وقت نداشت دوش بگیره پس فقط سرشو گرفت زیر آب سرد،با عجله مسواک زد و همزمان که یه دستش موهاشو با حوله خشک میکرد،با دست آزادش کمد لباساشو باز کرد.

بین لباساش یه هودی لش نوک مدادی با شلوار جین مشکی بیرون کشید.حوله رو پرت کرد روی تختش.
لباساشو پوشید و سریع موهاش و با برس حالت داد‌.
با ادکلنش دوش گرفت و به گوشی و کیف پولش چنگ زد و دویید بیرون.

به اجبار مادرش درحالی که از پله های ورودی خونه پایین میرفت،لیوان آبمیوه ای که دستش داده بود و سر کشید.
لیوان و روی پله اخر گذاشت و سمت در رفت.

قبل باز کردنش یه نفس گرفت،گلوش و صاف کرد.
پشت به خیابون در و بست بعد برگشت.

ماشین تهیونگ با ۱۰ متر فاصله جلوش بود خودش پشت فرمون داشت با تلفن حرف میزد.
جونگکوک و دید و با سر اشاره کرد سوار شه.
بی حرف سوار شد و منتظر موند مرد حرکت کنه.

✧HOME✧Donde viven las historias. Descúbrelo ahora