♡CHIATIC CHINA♡

1.6K 365 19
                                    

- کاپتان با شما صحبت میکنه. تا چند دقیقه دیگه به سمت پکن_چین حرکت میکنیم. انتظار میره هوا کمی بارانی باشه ولی جای هیچ نگرانی نیست. ساعت محلی، 8:00 صبح و تا یک ساعت دیگه به مقصد میرسیم. ممنون از اینکه ما رو برای پرواز انتخاب کردید. امیدواریم در آینده دوباره ببینیمتون.
بالاخره روزی که باید به چین سفر میکردن، رسیده بود و بکهیون همراه با رئیسش باید 4 روز توی اون کشور میموند. البته نباید کریس وو رو از یاد برد چون اون مرد هم قرار بود برای بررسی جزیره همراهیشون کنه.
برنامه سفرشون شامل یک جلسه خیلی مهم با سرمایه گذارها و مهندسان ساختمان سازی داخل جزیره بود. مکان کوچیکی که برای جلسات در نظر گرفته بودن، قسمت جنوب شرقی جزیره قرار داشت.
البته طبق گزارشات، جمعیت کوچیکی از مردم اونجا زندگی میکردن. بخاطر همین، کمپانی پارک و وو تصمیم داشتن تا حد امکان، محل ساخت رو جا به جا کنن تا مردم اذیت نشن.
پارک چانیول اصرار داشت هیچ آسیبی به جمعیت و مکان مردم زده نشه. چون اونا برای نسل آینده، نیاز به اصالت محل زندگیشون داشتن.
با صدای رئیسش که روی صندلی سمت راست نشسته بود، به سمتش برگشت.
+ برنامه امروزمون چیه بکهیون؟
خم شد و از کیف کوچیک کنارش، آیپد رو برداشت.
_ قراره مدیرعامل وو رو بعد از صبحانه در هتل محلی ببینیم. بعد باید در جلسه سرمایه گذارها حاضر بشیم ولی عصر وقتتون خالیه آقای پارک. روز بعد به جزیره میریم و کار اصلی رو اونجا شروع میکنیم.
خانواده پارک یه خونه تازه ساخت برای استراحت داخل جزیره داشتن. چانیول تصمیم داشت اون جزیره رو به طور اختصاصی برای خودش و خانوادش بسازه ولی بخاطر زمینه رشد گردشگری چین، تصمیم گرفت به یه جزیره درآمد زا تبدیلش کنه.
چشمه های آب گرم و ایجاد مکان مناسب برای غواصی، از اهداف ساخت اون ساختمون بود.
با بلند شدن هواپیما، مدارک و کاغذایی که برای چک کردن نهایی بیرون آورده بودن رو داخل کیف مخصوصشون گذاشتن و منتظر شدن تا بالاخره به هتل مجلل پکن برسن.
-- چانیول!
روبه روشون مدیرعامل وو ایستاده بود!
با اینکه هیچوقت همدیگه رو حضوری ندیده بودن ولی عکساشو توی مجله های بیزینسی دیده بود و میشناختش.
اون مرد واقعا قدبلند بود، حتی بلند تر از آقای پارک که برای بکهیون مثل یه غول بنظر میرسید. با دیدن گوشواره هایی که اصلا به استایل رسمیش نمیخورد، ابروهاش بالا پرید.
مجله ها خیلی در حقش بی عدالتی کرده بودن، کریس وو نمود کامل خدایان یونانی بود!
"همه پولدارا انقدر قد بلندن؟ حتما خیلی خوب میخورن که اینطوری قد میکشن."
با تعجب به رئیسش نگاه کرد که چشماش تا آخرین درجه گرد شده بود و کم کم اخماش داشت توهم میرفت.
چانیول ایستاد و با لبخند کوچک روی لبش، مرد چینی رو بغل کرد.
+ وو ییفان...
-- بیخیال یول! منو با اسم چینیم صدا نزن، خیلی پیر و عتیقه بنظر میرسم.
تا جایی که بکهیون میدونست، کریس وو مدت طولانی رو توی سئول زندگی میکرد. بخاطر همین انقدر خوب میتونست کلمات و لحن کره ای رو بیان کنه ولی وقتی تند تند صحبت میکرد، میشد لحجه چینی رو متوجه شد.
طبق مقاله هایی که نوشته شده بود، کریس وو و پارک چانیول از زمانی که باهم توی دانشگاه خارج از کشور درس میخوندن، دوست بودن.
یهویی کریس متوجه پسری شد که بخاطر جثه کوچیکش انگار پشت چانیول پناه گرفته بود.
-- اوه! این پاپی کوچولو کیه؟
گونه های بکهیون سرخ شد.
چان پوف کلافه ای کشید و اهمیتی به پوزخند مرموز روی لب کریس نداد، دستشو پشت کمر منشیش گذاشت و جلوتر آوردش.
+ ایشون منشی من بیون بکهیون هستن. بک، ایشون هم کریس وو هستن.
بکهیون لبخند محترمانه ای روی لبش نشوند و دست راستشو جلو برد.
_ خوشحالم که بالاخره تونستم ببینمتون، آقای وو.
برخلاف انتظارش، مرد روبه روش خم شد و مثل شاهزاده های انگلیسی دستشو بوسید.
-- این افتخار بزرگیه که نصیب من شده، آقای بیون.
دیگه بیشتر از اون نمیتونست خجالت بکشه. چانیول چرخی به چشماش داد و نفس عمیقی کشید.
+ دست از اذیت کردن منشی من بردار!
کریس توجهی به دوستش نکرد و همچنان با نگاه درخشانش، به صورت منشی بیون خیره شد.
-- اگه‌ برای من کار کنی، قول میدم حقوق بیشتری بهت بدم.
صدای خنده مردونه بک بلند شد، نمیدونست مدیرعامل وو انقدر بامزس.
--من جدیم، اقای بیون!
خندش بند اومد و چشماش به یه خط تبدیل شد. جلوی چشمای عصبی رئیس پارک، تعظیم رسمی ای به مرد چینی کرد.
_ بابت پیشنهادتون خیلی ممنونم، جناب وو. من از همکاری با آقای پارک راضی هستم.
همین حرف کافی بود تا پوزخند پیروزمندانه ای روی لبای چانیول شکل بگیره.

The Baby Deal "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now