♡MISS OUT, PULL OUT, FALL OUT♡

1.3K 331 57
                                    


از خواب بیدار شد و باز هم تنها بود...
عادی ترین اتفاق اون چند وقت اخیر، تنها بیدار شدن با پتویی پیچیده شده دورش بود. راستش ته دلش میترسید که به اون وضعیت عادت کنه.

کششی به دستاش داد و بی اختیار بالش سرد چانیول رو لمس کرد. پس خیلی وقت پیش رفته بود سرکار...

تلخی دلسرد کننده ای سراسر قلبشو پر کرد. میتونست تغییرات زندگیشو بعد از استخدام منشی جدید حس کنه.

چون همه چیز توی شرکت به روزای اولش برگشته بود، چانیول دوباره سرش شلوغ شده بود و باید چند ساعت اضافه تر میموند.

تهیونگ، منشی جدید، ثابت کرده بود خیلی کار بلده. حتی اون پسر هر هفته تمام برنامه کاری رئیس رو براش ایمیل میکرد و بکهیون واقعا ازش ممنون بود.
با اون اطلاعات، میتونست چکاپ های ماهانه شو هر زمانی که رئیس وقت آزاد داره، تنظیم کنه.

خمیازه ای کشید و ساعت روی دیوارو چک کرد، هشت صبح بود و نمیتونست چانیول رو کنارش ببینه. یه کم به اطرافش نگاه کرد تا مغزش راه بیوفته، دیگه همه چیزای توی اتاق بهش حس آشنایی رو القا میکرد.

اینکه بکهیون متعلق به اون فضاس، متعلق به اون اتاقه...

دمپایی راحتیش کنار دمپایی سایز بزرگتر، تیشرت و شلواری که دیروز پوشیده بود و حالا روی زمین ولو بودن... همه اینا اثراتی از بیون بکهیون بود که میشد توی اون فضا پیدا کرد و نشون میداد فقط اونجا زندگی نمیکنه، بلکه کاملا ساکن شده.

برخلاف فکرای بدی که چند دقیقه پیش توی ذهنش بود، قلبش گرم شد.

وقتی به عمارت خانواده پارک اومد، تازه هفته شونزدهم بارداریش شروع شده بود اما حالا داشت هفته بیستم رو میگذروند و وزنش بالا رفته بود.
کمرش وحشتناک درد میکرد و صدای تق تق استخون پاهاش دراومده بود.

شیرین ترین اتفاق ممکن، این بود که شکم بزرگ شده ش حالا اندازه یه توپ بسکتبال شده بود. انگار یه هندونه رو درسته قورت داد و حالا اصلا نمیتونست خم بشه، چیزی رو برداره یا حتی نوک انگشتای پاهاشو ببینه.

راستش، بخاطر اینکه از لحاظ ظاهری انقدر تغییر کرده بود خجالت میکشید و احساس نا امنی میکرد. البته ییشینگ بهشون گفت طبیعیه که مادر یا پدر باردار بخاطر تغییرات هورمونیش، همچین احساساتی رو داشته باشه.

اون روز، روز خاصی بود...

لبخندی روی لبش نشست، باید برای وقت ویزیت آماده میشد. چون دوقلو باردار بود، ییشینگ باید تک تک جنین ها رو به طور جداگانه بررسی میکرد و خب، طول میکشید.

البته از زمانی که لکه بینی براش اتفاق افتاده بود، دکتر بهش توصیه کرد حتما هر چند وقت یکبار رشد بچه ها رو با سونوگرافی چک کنه اما اون روز، روزی بود که بکهیون و چانیول خیلی براش صبر کرده بودن...

The Baby Deal "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now