♡THE SPIRIT OF ALCOHOL♡

1.5K 378 17
                                    

بعد از افتضاحی که به بار اومده بود، اصلا نمیتونست به صورت رئیسش نگاه کنه. حتی وقتی باهم حرف میزدن هم، به چشماش نگاه نمیکرد و به جای دیگه ای خیره میشد.
"عکس العملش وقتی فهمید، چه شکلی بود؟"
تا اون لحظه، چانیول یک کلمه هم راجب رقص جفتگیری صحبت نکرده بود تا یکم از خجالت و سرخ شدنای بکهیون کم کنه ولی فایده ای نداشت.
با مینسوک و کریس روی شن های ساحل، دور آتیش نشسته بودن و به داستان های محلی ها راجب الهه ماه گوش میدادن.
هنوزم پذیرایی خانوم ها با شراب نارگیل پا بر جا بود.
حس باد سردی که از طرف دریا به سمتشون اومد، باعث شد چانیول نگران از آنفولانزای خوب نشده منشیش، به سمتش برگرده.
+ بکهیون، سردت نیست؟
بعد از مراسم، هردوتاشون لباساشونو عوض کرده بودن اما هنوزم تتوهای رنگارنگ روی بازوها و تاج گل صورتی روی موهای پسر کوچیکتر به چشم میخورد.
بکهیون فقط سرشو به نشونه "نه" تکون داد و دوباره با کنجکاوی به سمت فرماندار که داشت درباره زوج عقیمی که الهه ماه بهشون بچه داده بود صحبت میکرد، برگشت.
اما مدیرعامل نمیتونست از کنار بدن داغ و تبدار منشیش ساده بگذره، ژاکتشو درآورد و روی شونه های ظریفش انداخت.
هنوزم سیستم دفاعی بدنش بخاطر اتفاق چند روز پیش ضعیف بود و بازم میتونست به بدترین شکل ممکن مریض بشه.
= باید این شرابو امتحان کنید، خیلی خوبه! محلی ها خودشون درست کردن، پس نگران نباشید و از این نوشیدنی طبیعی لذت ببرید.
مینسوک هم حرف کریسو تایید کرد تا اون دو نفر یکم از شراب فوق العاده بخورن.
چانیول دوتا نارگیل از داخل سینی که جلوش گرفته شده بود، برداشت و یکیشو به کارمندش داد.
بکهیون هم بعد از چند تعظیم کوتاه، معدبانه نوشیدنی نارگیلی رو از دست رئیسش گرفت و سریع خورد.
شکل اون نوشیدنی طوری بود که انگار توی نارگیل آب ریخته باشن ولی مزه تلخ و شیرینی داشت...
انقدر خوب و محشر بود که پسر کوچیکتر اصلا نفهمید لیوان چندمشو داره خالی میکنه، البته چانیول هم وضعیت بهتری نداشت!
دوتاییشون نشسته بودن و با نوشیدنی، از قصه های جالب محلی لذت میبردن.
= اوه! یه دختر خوشگل اونجا دیدم... من دارم میرم پسرا، فکرشم نکنید امشب برگردم خونه!
کریس با لحن کشداری، خبرشو به بقیه اعلام کرد. قبل از اینکه بره، انگشتشو به سمت چانیول و بکهیون گرفت و چندبار تکون داد.
= شما دوتا! یادتون نره امشب خیــلی خوش بگذرونید.
چشمک نصفه نیمه ای زد و تلو تلو خوران، از بقیه دور شد.
پوزخندی روی لب آقای پارک نشست.
+ مردک عیاش!
به سمت پرستار خانوادگیشون چرخید.
+ اه راستی مینسوک، مامانم گفته امشب برگردی سئول؟
-- آره، چند دقیقه دیگه پرواز دارم. فکر کنم ساعت 8 صبح برسم اونجا. بکهیون... حواست باشه به مچ پات فشار نیاری.
اما هیچ جوابی نشنید...
پوفی کشید و با اطمینان از اینکه دوست چند روزه ش مست شده، یه کم دیگه از شراب نارگیل خورد.
-- تا چند دقیقه دیگه میرم... واو پسر، این مشروب واقعا چیز خوبیه ها! مگه نه؟

The Baby Deal "persian ver" [Complete]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang