♡SPACE♡

1.1K 289 37
                                    

نمیتونست به چشمای چانیول نگاه کنه.
نه...
نمیتونست به مردی که به تازگی ردش کرده بود نگاه کنه، تاب و تحملش رو نداشت.

همه چیز ناگهانی اتفاق افتاد و بکهیون به نوعی مجبور شد اون حرف رو بزنه، میترسید قلب شکسته مردش رو ببینه. شاید هم بیشتر از شکستن قلب خودش، با دیدن اون نگاه شکسته ترسید.

_ چانیول؟

بکهیون از بلایی که به سر اون مرد آورده بود، میترسید.

با نگاه خجالتی، به چانیول که هنوز مقابلش زانو زده بود خیره شد...
به نظر می رسید منجمد شده.
سکوت خفه کننده ای بر فضا حاکم بود.

+ میتونم بپرسم چرا؟

چان با صدای آرومی پرسید. حرفی برای گفتن نداشت... ولی باید میدونست، باید میفهمید چرا.

با حمله قلبی آقای پارک، بکهیون به همه چیز شک کرده بود.  خیلی خوب دوست پسرش رو میشناخت و میدونست برای جلب رضایت پدرش دست به هر کاری میزنه.

جواب معمایی که مرد بزرگتر دنبالش میگشت، واضح بود...
معامله اون ها از همون اول هم برای رضایت آقای پارک و راضی کردن هییت مدیره برای یک وارث شکل گرفته بود.

بک احمق نبود...
شاید ساده بنظر میرسید اما احمق نبود.

اگرچه چانیول به طور مستقیم به زبون نیورد اما این توافق با اصرار بزرگان خانواده پارک صورت گرفته بود. با این تفاوت که بک میدونست فقط قراره مدتی رو در کنار چان بمونه.

بکهیون خیلی خوب اطلاع داشت که با خانواده بزرگ و معروفی ارتباط داره. چانیول مرد مهمی برای خانوادش محسوب میشد و باید همونطور که پدر مادرش میخواستند، عمل میکرد.
در واقع، توقع پیش کشیده شدن بحث ازدواج رو داشت.

**Start Flash Back**

زمانی که پدر چان دچار حمله قلبی شد، با چن بود.
با اینکه خانم پارک تمام تلاشش رو کرد تا این موضوع رو از بکهیون پنهان کنه اما چن همه چیزو کف دستش گذاشت.

خانم پارک از منشی کیم خواست تا اون روز رو کنار دوستش بمونه و ظاهراً اطلاعی نداشته این حادثه باید از بکهیون مخفی بمونه.

با وجود سخت و طاقت فرسا بودن عملیات حرف کشیدن از چن، بالاخره موفق شد و در نهایت، مجبورش کرد به بیمارستان برسونتش.

آقای پارک پدری فوق العاده نمونه بود...
هر وقت بکهیون اراده میکرد، براش خوراکی میخرید. حتی همیشه بهش یادآوری میکرد مکملاشو به موقع بخوره و زیاد خودش رو خسته نکنه.
اون مرد هیچوقت بهش بدی نکرده بود.

زمانی که آقای پارک بهوش اومد و خواستار حضور چانیول شد، خیلی تصادفی صحبت هاشون رو شنید.

اون لحظه به جز چن و پرستاری که بک رو به سمت اتاق وی آی پی هدایت کرده بود، هیچکس از حضورش توی بیمارستان اطلاع نداشت.

The Baby Deal "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now