BONUS2: ☆working with daddy☆

1K 269 23
                                    

تا بکهیون کریر دوقلوها رو روی شونه های محکمش فیکس کرد، صدای ناله ش بلند شد.

+ واقعا هیچ راه دیگه ای وجود نداره؟ خودت میدونی محل کارم چقدر پر سروصداست.

هنوز حرفاش تموم نشده بود که با آویزون شدن لبای ناجی زندگیش، آب دهنشو با صدای بلندی قورت داد. دوباره ترفندشو به کار برد...
معلومه که نمیتونست به اون صورت "نه" بگه!
همسرش به خوبی از ضعفش نسبت به اون لبای سرخ و آویزون باخبر بود و بعضی اوقات که میخواست همه چیز طبق میل خودش پیش بره، ازش استفاده میکرد.

_ خودت گفتی میخوای وقت بیشتری رو با نخودامون بگذرونی. الان بهترین زمان برای انجامشه~

+ اما عزیزم، دفتر من خیلی شلوغه و بچه ها چیزی برای بازی کردن ندارن. اونجا پر از آدمای بزرگه که دارن سعی میکنن پول دربیارن...

بوسه سریعی که روی لباش نشست، دهنشو بست.

_ چندتا از اسباب بازی های موردعلاقشون رو توی کیف گذاشتم. باور کن میتونی از پسش بربیای. حتی به تهیونگ هم گفتم یه محوطه بازی موقت برای بچه ها توی دفترت آماده کنه. اتفاقا خودش از قبل پیشنهادش رو داده بود.

به دور از چشم پسر روبه روش چرخی به چشماش داد و پوفی کشید. مطمئنا منشیش هم مثل خودش هیچوقت نمیتونست به بک "نه" بگه.
بنظر میرسید تهیونگ و بکهیون قراردادی رو بین خودشون بسته بودن و با اینکه از اعتراف بهش متنفر بود اما حالا توی وفاداری منشیش خورده شیشه پیدا کرده بود!

الان هم بخاطر اون پسر آب زیرکاه داشت سر یه دوراهی وحشتناک دست و پا میزد:
یا باید دوقلوها رو میبرد سرکار
یا باید توی آتیش خشم همسر کوچولوش میسوخت

اون روز، صبح جمعه بود که بکهیون بهش گفت باید بچه های هشت ماهه ش رو با خودش به سرکار ببره. ظاهرا مرد کوچیکتر جلسه مهمی مربوط به کافه جدیدی که به تازگی باز کرده بود داشت.

هرکی از دور بهشون نگاه میکرد یه مرد گنده 190 سانتی رو میدید که یه کریر مخصوص دوقلوها بهش بسته شده و یه کیف بچه آبی پاستیلی هم روی شونه پهنش مثل بوق به همه خبر میداد که رئیس پارک توی چه موقعتیه.
لبخند بکهیون با دیدن صورت همسرش که شبیه پاپی های بارون خورده بود، بزرگ تر شد.

_ بذار خودم بچه ها رو بذارم داخل کریر.

دچار سوتفاهم نشید!
چانیول با تمام وجود عاشق پسراش بود اما بردنشون به شرکت واقعا ایده خوبی نبود.
هیونی و هیوکی توی هشت ماهگی بودن و دلشون میخواست دائما سینه خیز حرکت کنن اما هیچوقت انتظار نداشت که بچه هاش سریعر از میگ میگ بشن.

یادش میومد یه بار که داشت روی تخت باهاشون پرورو میدید یهویی متوجه شد به جای اینکه دوقلوها میون بازوهاش باشن، درحال کشف کردن نقاط مختلف تختن.

The Baby Deal "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now