Part 16

2.3K 299 15
                                        

"Kooki"

با دیدنش با چشم های گرد شده و پر از اشک درحالی که لبهاش بخاطر بغضش میلرزیدن دل شکننده ترین چیزی بود که تا اون لحظه دیده بودم.. قدمی رفتم جلو ولی درمانده سرجام ایستادم و گوشی رو پایین اوردم و به صدا زدن های تهیونگ پشت گوشی هم توجهی نکردم.. ما دقیقا با جیمین چیکار کرده بودیم؟به سمتش رفتم و با بالا آوردن دستم سعی کردم بهش بفهمونم که کاری باهاش ندارم ولی همون لحظه شروع کرد به حرف زدن

ج:من... من مگه چیکار کرده بودم؟ چرا با من اینکار رو میکنید؟ من.. من فقط میخواستم یکی باشه که بهش تکیه کنم ولی شما.. شما فقط با.. با من درحال بازی بودین؟ خوش گذشت بهتون؟

قدمم رو بزرگ تر از حالت عادی گرفتم و جسم ریزش رو به اغوش کشیدم و دستم رو برای آروم کردنش به پشتش کشیدم

ک:جیمین.. همش اونطوری نیست که فکر میکنی
ج:چی اینطوری نیست..؟من خودم با گوش های خودم شنیدم.. که فقط بازیچه بودم.. منه دیوونه رو بگو که فکر میکردم دوستم دارید

بعد اتمام جملش دستش رو بالا اورد و دست من رو که دورش حلقه شده بود از دور کمرش به پایین اورد و بعد هم از اغوشم بدون نگاه کردن به چشمهام دراومد... ترس برم داشت.. میترسیدم که بره.. حالا که قرار بود براش جبران کنم تا اب تو دلش تکون نخوره اون درمورد همه چیز خبر دار شده بود.. دوباره قدمی جلو رفتم که به سرعت از کنارم رد شد و به سمت چمدون کنار اتاق که هنوز هم همون گوشه بود رفت و به سمت در کشوندش.. به سمت جیمین گریون رفتم و سعی کردم از کارش منصرفش کنم...

ک:جیمین الان نه.. الان نرو... دیر وقته.. ممکنه اتفاقی بیافته

د

ستش رو محکم از توی دستم دراورد و به شماره تهیونگ نگاهی انداخت و پوزخندی زد

ج:قراره چه اتفاقی بیافته؟ یکی مثل تهیونگ پیدا میشه که بدون خواست خودم باهام رابطه برقرار کنه.. و یا شاید هم مثل تویی که به اصطلاح میخواستی ازم مواظبت کنی

قبل اینکه بتونم حرفی بزنم در رو باز کرد و از اتاق بیرون رفت.. به وضعیت خودم نگاه کردم که فقط یه حوله کوتاه که امکان داشت هرلحظه بیافته پایین رو دور کمرم دیدم و جز اون چیزی نبود که بدنم رو بپوشونه.. مطمئن بودم حتی اگه لباس هام رو هم عوض کنم به جیمینی که با عجله داشت از هتل خارج میشد نمیرسیدم.. اهی کشیدم و گوشه تخت نشستم و سرم رو توی دستم گرفتم.. دقیقا چه اتفاقی افتاده بود؟؟ چرا همچی داشت پیچیده میشد؟ قلبم به شدت تند میزد و این باعث شده بود دمای بدنم از حالت عادی زیاد تر باشه و توی قسمت های گونم کمی حرارت حس میکردم.. با شنیدن صدای تهیونگ متوجه اون که هنوزم پشت تلفن بود شدم

ت:کوک چخبره؟

عصبانی ابروهام رو توی هم کشیدم و دستم رو وارد موهام کردم

ک:چی میخواستی بشه؟جیمین حرفامون رو شنید و از هتل زد بیرون..
ت:تو دقیقا اونجا چیکار میکنی؟ نشستی واسه من عصبانی میشی؟ پاشو برو دنبالش دیر وقته

نفسم رو با صدای پوف مانندی دادم بیرون و گوشی رو قطع کردم.. کجا میتونه بره وقتی اینجارو درست هم بلد نیست؟ از جام بلند شدم و به سمت چمدون باز گوشه اتاق رفتم و با برداشتن چند دست لباس شروع کردم به پوشیدنشون

"Jimin"

دونه های مزاحم اشک که تمومی نداشتن رو با حرس پاک کردم و سوار تاکسی که دقیقا روبروی هتل پارک کرده بود شدم و ادرس خونه رو دادم.. واسم مهم نبود که امکان داره پول تاکسی حتی از حقوق ماهیانم گیرون تر بشه تنها چیزی که اون لحظه بهش احتیاج داشتم دور شدن از ادم های اطرافم بود.. جایی که بتونم خودم رو با اشک و هق هق هام خفه کنم ولی پیدا میشد همچین جایی؟ حتی اگه حالا خونه هم برم مطمئنم پاپیچم میشن.. ولی مگه جای دیگه ای جز خونه داشتم؟ اهی بخاطر بیچارگی خودم کشیدم سرم رو به پنجره تکیه دادم و چشمام رو بستم.. کاش میشد بیخیال همچی شد.. باید بیخیال کار و اون شرکت لعنتی بشم..

"Tae"

گوشی به دست خشک شده سرجام نشسته بودم.. فهمیده بود؟ فااک حالا چی میشه؟ چرا همش یه اتفاقی میافته که موقعیت از دسترس خارج بشه... اهی کشیدم و عصبانی از جام بلند شدم و بعد برداشتن یه کت نسبتا بلند از ویلا زدم بیرون... باید دنبالش بگردم.. گوشیم رو باز کردم و توی مخاطب ها دنبال شمارش گشتم.. بعد پیدا کردنش شمارش رو گرفتم ولی هرچقدر بوق میخورد برنمیداشت و روی پیام صوتی میرفت..
چشمام رو بستم و سعی کردم با چند تا نفس عمیق اعصاب خط خطیم رو آروم کنم و سوار ماشین شدم... ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم. خیابون ها رو چرخ میزدم و با دقت به پیاده رو ها نگاه میکردم تا شاید یه گوشه نشسته یا حتی ایستاده باشه.. هوا سرد بود و این توی خیابون موندنش رو براش سخت میکرد ولی حالا کجا بود؟سردشه یا نه؟ غذا خورده؟ با کف دستم به پیشونی خودم زدم و خودم رو بابت راه انداختن این بازی مسخره نفرین کردم..
کمی جلوتر رفتم که ماشین نزدیک بود به یکی بخوره سریع پام رو روی ترمز زدم که سر خودم خورد به فرمون.. بخاطر ضربه ی چندان محکمی که به سرم وارد شده بود چشمام کمی تار میدید.. دستم رو به سرم گرفتم و سرم رو بلند کردم تا ببینم شخص روبروم حالش خوبه یا نه.. که بلافاصله چشمام گرد شد.. این اینجا چیکار میکرد؟
.
.
.

______________________________________
اینم از پارت جدید..

حقیقتش تو موقعیتی نبودم و نیستم که بتونم داستان رو ادامه بدم.. با اینحال از اونجایی که قول دادم داستان رو خودم تموم کنم تمومش میکنم ولی ازتون یکم وقت میخوام چون اتفاق خوشایندی برام نیافتاده.. اما راستش رو بگم دل خودمم نمیاد که طولانی ننویسم پس ممنونم از درکتون و امیدوارم لذت ببرید

بنظرتون اونی که جلوی ماشین تهیونگ بود کیه؟
چه اتفاقی قراره بیافته در اینده؟
بنظرتون جیمین میبخشتشون؟
mahoya_0_0

*the condition of love*Where stories live. Discover now