"teahyoung"
از خونه کوک بیرون اومدم و سوار ماشینم شدم خیلی خسته امدر پارکینگ رو زدم و ماشین توی پارکینگ پارک کردم. وارد عمارت شدم سوفیا رو دیدم که داره میاد طرفم
/ ظهر بخیر قربان چیزی لازم ندارید ؟/
+ یه قهوه برام بیار بالا
/ چشم ارباب /اومدم توی اتاقم و در و بستم لباسامو در اوردم و یه دست لباس راحتی پوشیدم الان بیشتر از هر چیزی به خواب نیاز ندارم خودمو انداختم روی تخت و چشامو بستم منتظر بودم تا سوفیا قهومو بیاره
صدای در باعث شد چشامو باز کنم/ قهوتون قربان /
اونو روی عسلی کنار تختم گذاشت و رفت
قهوره رو برداشتم یه قلپ ازش خوردم گوشیمو برداشتم تا ببینم کسی ایمیلی چیزی نزده
قهوم که تموم شد دوباره چشامو بستم به ثانیه نکشید که خوابم برد************ ۳ ساعت بعد ************
از روی تختم پا شدم و به سمت دستشویی رفتم
دست و صورتمو شستم . خواستم برم بیرون که یهو یاد یه چیزی افتادم قرار بود زنگ بزنم به جیمین و بهش بگم که استخدامه
گوشیمو برداشتمو شمارشو گرفتم
۱ بوق
۲ بوق
۳ بوق
- الو
+ سلام اقای پارک ، کیم تهیونگم
- اوه اقای کیم خوبین ؟
+ خیلی ممنون . زنگ زدم بهت بگم استخدامی و میتونی از فردا کارتو شروع کنی
"jimin"
اون ... اون الان چی گفتنتتتت؟؟ من استخدام شدمممم، خدااای منننن باید زودتر به بابام بگممممم
- خدای من ، خیلی ممنونم اقای کیم تمام تلاشمو میکنم تا کارمند خوبی براتون باشم
+ خواهش میکنم ، فعلا خدافظ
- میبینمتون
گوشی رو قطع کرد واااااایییییی
- باباااااااااااا بابااااااا؟ کجاییییی
~ چی شده جیمین چه خبر شده ؟؟؟
- همین الان اقای کیم زنگ زدن و گفتن از فردا کارمو شروع کنمم
~ اوه پسرم این خیلی خوبه تبریک میگم بهت
< وات دِ..😳 پشمام ..الان چی شد ؟؟؟ استخدام شدیی >
بله ممکنه الان از خودتون بپرسین این صدای کی بود ؟ خب من الان بهتون میگم این صدای پارک رزی شیطان و عفریته خونه ماست
- استخدام شدم چیز عجیبیه ؟؟
< البته که عجیبه ببینم احیانن رییس اون شرکته مخش معیوب نیس ؟؟ اخه کی میاد به تو کار بده ؟؟ >
- خفه شو رز همه از خداشونه که من تو شرکتشون کار کنم
< اوه اگه منظورت از همه عقب مونده هاس که ....
~ بس کنید بچه ها چرا انقد دعوا میکنین نمیتونین مث ادم با هم حرف بزنین ؟؟
- خودت که دیدی پدر اول رز شروع کرد
< نخیرم من شروع ...
~ بسههههههه
< بابااااا چرا همش حرف منو قطع میکنیی خب یه بارم حرف چیمو قطع کن >
~ نه مث اینکه شماها ادم بشو نیستین
بابا دمپایی هاشو در اورد پرت کرد سمتمون رز رفت اتاق خودشو و منم رفتم اتاق خودم
~ باید باهاشون خشن رفتار کرد تا ادم شن
ESTÁS LEYENDO
*the condition of love*
Fanfic«جیمین» همه چی از اون روز شروع شد . اگه نمیرفتم ،اگه پدرم مجبورم نمیکرد هیچ کدوم از این اتفاقا نمیفتاد . و لی من پشیمون نیستم حداقل الان پشیمون نیستم . شاید اگه اون روز نمیرفتم سر کار دیگه هیچ وقت معنی عشق رو نمیفهمیدم من دوسشون دارم هر دوشونو . د...