«part 7»

3.8K 518 26
                                    

"jimin"

تمام شجاعتم رو جمع کردم و در رو باز کردم
با دیدن فرد توی اتاق یه لحظه خشکم زد
اقای کیم با چشای قرمز که نشونه عصبانیتش بود
وسایل روی میزش رو ریخته بود پایین
منو که دید یه لحظه وایساد و توی چشام زل زد
نمیدونم چرا ولی از این نگاهش یه ذره ترسیدم
حرکاتش عجیب بود
داشت با قدم های اروم به طرفم میومد
با هر قدم اون من یه کم میرفتم عقب
تا اینکه با دیوار برخورد کردم
دستاش رو گذاشت توی جیبش و پوزخندی زد ‌
هنوزم به چشام زل زده بود
+ چطور بود ؟
منظورش رو نفهمیدم و با حالت گیجی نگاش میکردم
+ قرارتون رو میگم
قرار ؟ منظورش چیه ؟
+ خودتو نزن به خنگی پارک ...من میدونم که با جونگ کوک رفته بودی سر قرار
- من ...منظورتون چیه ؟ قراار؟...
+نگو که یه قرار دوستانه بوده
الان دیگه خیلی نزدیکم بود صورتش فقط چند سانت با صورتم فاصله داشت
نفسای گرمش با صورتم برخورد میکرد
بوی الکل خیلی شدیدی میداد
فهمیدم مسته ..ترسم بیشتر شد
دستاش رو گذاشت روی دیوار طوری که نتونم فرار کنم
+ دیگه صبرم تموم شده
با صدای بم و خشدارش گفت
+ یک ماه و نیمه که میشناسمت ولی هیچ کاری باهات نکردم
نمیتونم ببینم جونگ کوک ازم جلو زده
اصلا متوجه منظورش نمیشم
مگه میخواسته با من چیکار کنع ؟
جونگ کوک منو برده بود سر قرار ؟
اینا همه سوالایی بودن که دلم میخواست جوابشونو بشنوم ولی ...جرات به زبون اوردنشونو نداشتم
+ حرف نمیزنی نه ؟ ..نشونت میدم
نفهمیدم چی شد فقط ...
لباش رو روی لبام حس کردم
هنوز توی شک بودم نمیدونستم باید چیکار کنم
به خودم اومدم و شروع کردم به تقلا کردن ولی اون زورش خیلی بیشتر از این حرفا بود
مشت هام رو به سینش میزدم ولی هیچ عکس العملی نشون نمیداد
دیگه داشتم نفس کم می اوردم ولی اون هنوزم ولم نکرده بود
اشکام روی صورتم میریختن ولی اون ولم نمیکرد
بعد از چند دقیقه که احساس کردم دارم خفه میشم لباش رو برداشت و به صورت اشکیم زل زد
دستش رو روی لبام کشید
+ میدونستی لبات مزه توت فرنگی میدن ؟
- چی ...چیکار کردیی؟...تو ..تو حق نداشتی...
+حق داشتم ..تو مال منی
نتونستم تحمل کنم و سریع از در رفتم بیرون
همه جا تاریک بود و بی صر و صدا و فقط صدای نفس های من بود که توی راه رو شرکت شنیده میشد
در ماشینم رو باز کردم و روشنش کردم
سرم رو گذاشتم روی فرمون و اشک ریختم
نمیدونم چرا اینکارو کرد
منظورش از اون حرفا چی بود
اون لذت اولین بوسم رو ازم گرفت
لعنت بهش
خیلی ترسیده بودم ..ضربان قلبم بالا رفته بود
اشکام رو با پشت دستم پاک کردم و به سمت خونه حرکت کردم

"thehyoung"
flash back

بی ام اومد کنارم نشست و پرسید
= همون همیشگی ؟
+نه ..
با چشای گرد شده بهم زل زده بود
+ چیه
= مطمئنی ؟
+ از چی ؟
= اینکه یه نوشیدنیه دیگه میخوای ، تهیونگ تو پنج ساله هر وقت میای توی این بار ویسکی یا شراب سفید که خیلی کم پیش میاد میخوری .. راستشو بگو چت شده
+ ببین بی ام الان حوصله حرف زدن با هیچکسرو ندارم پس یه چیزی برام بیار که نفهمم کی ام و هیچی یادم نیاد
= باشه
بلند شد و رفت اونطرف بار تا برام بیاره
من عاشق جیمین شدم
نمیتونم بهش فکر نکنم
الان که اون عکسارو دیدم دارم دیوونه میشم
کوک عوضی
= بیا .. اینم از این
یه شاتو پر کرد و داد بهم

(نیم ساعت بعد)
در حد مرگ خورده بودم
نمیدونم چند تا شات ... حسابش از دستم در رفت
بی ام تا یه ربع پیش کنارم بود
ولی صداش زدن و مجبور شد بره
با این همه الکلی که خوردم طبیعتا الان باید هیچی یادم نیاد
ولی ... جیمین از ذهنم بیرون نمیره
سرم داره منفجر میشه ...دستم رو گذاشتم روی میز و بزور بلند شدم
نمیتونم درست راه برم
بی ام رو دیدم که داره میاد سمتم
= تهیونگ... حالت خوب نیست ..خیلی خوردی پسر بزار برات یه راننده بفرستم
سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم و اونم رفت
یکی رو برام فرستاد که من در برابرش خییلی کوچیک بودم یه جورایی شبیه تفاوت فیل و گوسفنده
اههه خدای من خودمو به یه گوسفند تشبیه کردم ؟
چه بلایی سرم اومده .
به رانندهه گفتم که ببرتم شرکت چند تا کار مهم دارم که باید تا فردا انجامشون بدم
وقتی رسیدم اون کمکم کرد تا بتونم برم بالا
روی صندلیم نشستم و چشامو بستم
خسته ام ..از همه چی تا کی باید انقد کار کنم
دیگه نمیکشم
این اولین باریه که عاشق شدم ...ولی فک کنم قراره سخت بدستش بیارم
عشقمو میگم
اهههه لعنت
گوشیم رو برداشتم تا یه سر به ایمیلام بزنم که دوباره چشم افتاد به اون عکسا
بلند شدم و تمام وسایل روی میز رو ریختم پایین
سردرد .. حسادت ..عصبانیت ..ناراحتی..مستی...
همه اینا حسایی بودن که توی اون لحظه داشتم
چشام قرمز شده و بوی الکل شدیدی میدم
داد میزدم و هر چی دم دستم میومد رو مینداختم
صدای باز شدن در باعث شد دست از شکوندن وسایل بردارم
انتظار دیدن هر کسی رو توی چارچوب در داشتم غیر از ..جیمین
همونی که منو به این روز انداخته الان اینجاست ؟
توی چشاش زل زده بودم و با قدم های اروم به سمتش میرفتم ..
میتونستم ترس رو توی چشاش ببینم
فک کنم توهم زدم
با هر قدم من به جلو اون یه قدم عقب میرفت
تا اینکه با دیوار برخورد کرد
من ..حالا که توی یک سانتی متری صورتش قرار دارم نمیتونم ..اون لباشو نچشم
پس بدون هیچ تردیدی لبام رو روی لباش گذاشتم
لب های پفکیش ...اونا طمع فوق العاده ای دارنن
شیرین و نرم
اون لحظه هیچی برام مهم نبود میدونستم هم خودم هم جیمین نفس کم اوردیم ولی ..
دلم میخواست زمان رو نگه میداشتم و تا اخر عمرم لبام رو همونجا رو برنمیداشتم
اون داشت گریه میکرد و مشت های کوچیکش رو به سینم میزد
بالاخره از لباش دل کندم
چند ثانیه با چشمای اشکی بهم زل زد و بعد..در رفت
الان خوشحالی..شادی و هر چی حس عالی توی دنیا هست رو دارم
نشستم روی مبل وسط اتاق و با لبخند به ساختمونای پشت پنجره خیره شدم
خیالم از این راحته
حداقل الان از کوک عقب نیستم ..من جیمینو بوسیدم
اون لبای پفکیش ..حتی با فکرشم تحریک میشم
دوربینای شرکت حتما اون صحنه رو ضبط کردن اول میریزمش روی گوشیم و بعد از روی لبتاب شرکت پاکش میکنم
کوک اگه اینو ببینه ...
با فکر کردن به نقشه شیطانی که همین الان به ذهنم رسید لبخندی روی لبم اومد
کور خوندی جئون ، کیم تهیونگ از هیچ کس کم نمیاره ..

_____________________________________
خب چطوره ؟
دوسش دارین ؟
ووت و کامنت یادتون نره 😎😁😍♥️

*the condition of love*Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang