قبل خوندن این پارت بگم که این پارت دارای اسمات 🔞 هست اگه دوست ندارید خواهشا نخونید.. و اینکه بگم امکان داره خيلي چرت نوشته باشمش پس خدایی زیاد به گندی که زدم توجه نکنید😂😂
ت:هرچی مینی بخواد
لبخندی زدم و بلافاصله قدم رو با بلند کردن پاشنه پام بلند تر از حد عادی کردم و توی چشماش خیره شدم..
ج:دوستتون دارم بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی
یه اعتراف عاشقانه و صادقانه بود.. شاید دونستنش باعث بشه که خوشحال بشن اما اونها از حقیقت خبری نداشتن..
و این چیزی بود که من رو میترسوند.. میترسیدم این لحظه ای که درحال اتفاق افتادن بود لحظه ی اخرم با اون دو نفر باشه..
اینکه بدون اون دو نفر چیکار میکنم رو نمیدونم ولی مطمئن بودم که دیگه خود قبلیم نمیشدم....سرش رو کمی بهم نزدیک کرد و با آرامش خاصی لبهاش رو روی پیشونیم گذاشت و آروم بوسید بعد ثانیه ای عقب رفت اما دستش رو کنار گونم نگه داشت
ت: من بیشتر از تو دوستتون دارم.. اینو اویزون گوشتون کنید.. مهم نیست چه اتفاقی بیافته.. من تا همیشه هستم حتی اگه حق با خود من باشه
لبخندی روی لبم نشست اما اینبار از جنس غم بود... پشیمون بودم.. حتی بیشتر از خیلی اما کاریه که شده بود و راه برگشتی هم نداشتم..
لبخندم رو جمع کردم و دوباره صاف روی زمین ایستادم هرچند همون لحظه تهیونگ من رو با قدمهایی که به سمت من میومد مجبور کرد به سمت تخت که چند قدم از ما فاصله داشت قدم بردارم و با گذاشتن دستش روی شونم من رو به ارومی روی تخت خوابوند..
به اون که به سمت جونگکوک رفت و با گذاشتن دستش روی پهلو های اون بوسه ای رو شروع کرد.. حس عجیبی داشت.. یه حسی که وادارم میگرد به دست زدن به خودم درحالی که به بوسه ی اون دو خیره شده بودم از روی تخت بلند شدم و تیشرت سفیدی که تنم بود رو کشیدم و گوشه ای روی زمین انداختم و دوباره دراز کشیدم..
داغ شدن کل بدنم و دردناک شدن عضوم بهم فهموند که من فقط با یه بوسه از طرف هردوشون تحریک شده بودم.. دستم رو روی صورتم گذاشتم و به صدای بوسه ای به شدت تحریک کننده بود گوش میدادم.. بعد چند لحظه منی که از درد توی خودم میپیچیدم توجهشون رو جلب کرد..
هردو با لبخند به سمتم اومدن و من تنها کاری که میتونستم دربرابر جدی بودن اون دو بکنم این بود که معصومانه بهشون خیره بشم و منتظر بمونم تا ببینم کی میخواد چیکار کنه..
اون دو با دیدن من که لباسی تنم نبود و فقط شلوارم پام بود لبخندی زدن.. جونگکوک دقیقا روی من اومد و با قرار دادن دستش کنار سرم، سرش رو بهم نزدیک کرد و لبهاش رو روی لبهام گذاشت و با شدت زیادی شروع کرد به بوسیدن..
سرعت بوسه اونقدر زیاد بود که نمیتونستم همراهیش کنم و هرازگاهی فرصت به من میرسید که درست مثل خودش لبهاش رو بمکم و یا گاز بگیرم.. هرچند هربار با گازگرفتن لبهای اون، اون هم درست مثل من لبهای من رو گاز میگرفت و این باعث میشد تا اومم دردناکی بین بوسمون از دهنم خارج بشه..
دستم رو دور گردنش حلقه کردم و اون رو به خودم نزدیک تر کردم هرچند بعد چند لحظه ازم جدا شد و شروع کرد به در اوردن لباسش که تنش بود.. اینبار تهیونگ اومد روبروم و با باز کردن دکمه شلوارم اون رو به ارومی از تنم دراورد و بعد درست مثل کوک شروع کرد به در اوردن لباس های خودش..
به کوک نگاهی انداختم که دیدم کاملا لباسش رو دراورد و داره به سمت قدم برمیداره.. با رسیدن به من دستم رو توی دستش گرفت و وادارم کرد بلند بشم و اون با قدم برداشتن به پشت سرم بوسه هاش رو روی گردنم و شونه هام میگذاشت و با دستش بدنم رو لمس میکرد..
لبخند ریز و ارومی روی لبم نشست.. سرم رو به سمت تهیونگ برگردوندم و دستم رو به سمتش دراز کردم و بهش فهموندم که میخوام که پیشم بیاد.. اون با زدن لبخندی اخرین تکه ی لباسش که باکسرش بود در اورد و به سمت قدم برداشت و با رسیدن به من دستش رو روی پهلوم قرار داد و لبش رو آروم روی لبم گذاشت.. یک دستم رو روی دست جونگکوک که روی ماهیچه های شکمم گذاشته بود قرار دادم و اون یکی رو دور گردن تهیونگ حلقه کردم و سرش رو به خودم نزدیک تر کردم و به ارومی به بوسه هاش جواب دادم... عجیب بود..
عجیب بود تحریک شدن من فقط با بوسه های اون دونفر.. و این تن من بود که با بی قراری بین اون دو قفل شده بود... دونه های عرق روی پیشونیم جا خوش کردن و من بدنم بخاطر هیجان زیادی که داشتم میلرزید.. سرم رو از توی بوسه عقب کشیدم و با رسوندن دستم به ماهیچه ی دست تهیونگ به ارومی فشارش دادم
YOU ARE READING
*the condition of love*
Fanfiction«جیمین» همه چی از اون روز شروع شد . اگه نمیرفتم ،اگه پدرم مجبورم نمیکرد هیچ کدوم از این اتفاقا نمیفتاد . و لی من پشیمون نیستم حداقل الان پشیمون نیستم . شاید اگه اون روز نمیرفتم سر کار دیگه هیچ وقت معنی عشق رو نمیفهمیدم من دوسشون دارم هر دوشونو . د...