"Writer"جونگ کوک زیادی عصبی بود ...
وقتی داد و فریاد های دردمند جیمین رو میشنید و نمیتونست کاری انجام بده برای هزارمین بار به خودش و تهیونگ لعنت فرستاد ...
اونم به همراه جیمین اشک میریخت ...
مشت های بی جونشو روی در فرود می آورد و توی ذهنش نقشه قتل تهیونگ رو میکشید
وقتی دیگه صدایی از جیمین نشنید فهمید که کار تهیونگ عوضی تموم شده
از در فاصله گرفت و آماده حمله کردن به تهیونگ بود
تهیونگ در و باز کرد و با چشمایی که فقط رنگ قرمزشون مشخص بود به قیافه فوق عصبی جونگ کوک زل زدبه ثانیه نکشید که یقه تهیونگ رو چسبید
تهیونگ با دردی که توی دهنش حس کرد و بعد از اون مزه خون ..به خودش اومد
جونگ کوک بهش مشت زده بود ؟ وات ؟ این پسر چش بود ؟
هنوز تو شوک مشت جونگ کوک بود که با ضربه بعدیه کوک روی زمین افتاد
اخماش رو از درد توی هم کشید
+چه غلطی کردی کثافتتت
میکشمت تهیونگ قسم میخورم که میکشتمت= کوک تو به چه حقی دست رو من بلند ...
با مشت دیگه ای که از کوک خورد نتونست خودشو کنترل کنه و از جاش بلند شد
یقه جونگ کوک رو گرفت
تو صورتش داد کشید=به تو هیچ ربطی نداره که چیکار کردم میفهمیییی ؟ س
YOU ARE READING
*the condition of love*
Fanfiction«جیمین» همه چی از اون روز شروع شد . اگه نمیرفتم ،اگه پدرم مجبورم نمیکرد هیچ کدوم از این اتفاقا نمیفتاد . و لی من پشیمون نیستم حداقل الان پشیمون نیستم . شاید اگه اون روز نمیرفتم سر کار دیگه هیچ وقت معنی عشق رو نمیفهمیدم من دوسشون دارم هر دوشونو . د...