Part:18

2K 288 11
                                    

"Kooki"

در اتاق رو باز کردم و هردو وارد شدیم.. به سمت تخت رفتم و گوشه اش نشستم...
سرم رو تکون دادم و سعی کردم افکارم راجب اتفاق های چند لحظه پیش رو از توی ذهنم بیرون کنم... نفس عمیقی کشیدم و به دور و برم نگاه کردم که تهیونگ رو دقیقا روبروم درحالی که به دیوار تکیه زده بود دیدم.. با سرم به زمین اشاره کردم

ک:روی زمین میخوابی؟

دودل به زمین نگاه کرد و بعدش به من

ت:اصلا دلم نمیخواد فردا کمرم از کار بیافته جدا از سرم که اینطوری شد

خنده ی ارومی کردم و از جام بلند شدم و زیر پتو خزیدم

ک:خوب پس بگیر بخواب فردا باید برگردیم تا دنبال جیمین بگردیم

گوشیم که توی جیبم بود رو در اوردم، دوباره و برای بار هزارم توی اونشب شمارش رو گرفتم و بازهم شخص پشت تلفن میگفت که مشترک در دسترس نیست..
گوشیم رو از روی گوشم پایین اوردم که صدای تهیونگ رو دقیقا کنار گوشم شنیدم

ت:جواب نمیده نه؟

با چشمهای گرد شده به اون که دقیقا چند سانت از من فاصله داشت‌ خیره شدم

ک: برو عقب کمی

تهیونگ با شنیدن حرفم ابروش رو بالا انداخت و از قصد بیشتر بهم نزدیک شد و اینطوری گرمی نفس هاش بیشتر حس میشد و این باعث میشد کمی حالم از درون خراب بشه

ک:تهیونگ.. با توام
ت:چرا باید عقب برم؟ مگه چی میشه اگه نزدیکت باشم؟

چشمام رو ریز کردم و سرم رو به سرش نزدیک کردم جوری که اینبار اون از روی تعجب کمی به عقب رفت

ک:فکر نکن من ضعیفم و الان دست و پام بخاطر استرس میلرزه

چند لحظه بهم خیره شد بعد زد زیر خنده جوری که خودمم خندم گرفت

ک:چیه؟
ت:من که کاری نکردم فقط ازت سوال پرسیدم.. بعدم مگه مشکل ضعیف ها چیه؟ حالا چون باتم هستن دلیل نمیشه ضعیف باشن.. گاهی اوقات اونا حتی از من و تو هم قوی ترن.. بعدم نیازی نیست به من یادآوری کنی که تاپی خودم میدونم

به اون که نمیدونستم از کی انقدر باوقار شده خیره شدم و لبخندی زدم..
آروم روی ارنج دستم چپم بلند شدم و به اون نگاه کردم..
ضربان قلبم که داشت آروم آروم تند میشد حدس های چند لحظه پیشم رو تایید میکرد..
نفس عمیقی کشیدم و دوباره سرم رو روی بالشت گذاشتم..
این که از کسی که دوستم باشه خوشم بیاد برای من سخت بود..
قبول کردن اینکه اون رو با چشم یک دوست نمیبینم غیر قبال تصوره ولی من که عاشق جیمینم پس حسم نسبت به تهیونگ چیه؟
چرا دقیقا همون حس هایی که نسبت به جیمین دارم رو نسبت به تهیونگ هم دارم؟ میشه ادم عاشق دونفر باشه؟
سرم رو تکون دادم و چشمام رو بستم تا کمی بخوابم چون از کم خوابی دیگه درحال غش کردن بودم و طولی هم نکشید و کم کم از دنیای دور و برم بی خبر شدم..
با صدای زنگ گوشیم که زیر بالشتم بود برش داشتم و آلارم رو خاموش کردم..
خمیازه ای کشیدم و همونطور دراز به دور و برم نگاه کردم.. نگاهم دور تا دور اتاق چرخید و آخرش روی تهیونگ ثابت موند..
بدنم رو به سمت چپ چرخوندم و به چهره ی غرق خوابش خیره شدم.. به پلک های مشکی و دماغ بلندش و لب نسبتا برجسته اش که بخاطر بوسه ی وحشیانه اش با جیمین بود..
عجیب بود دیگه حس حسودی بهم دست نمیداد.. ولی چرا؟ همش بخاطر احساسم به هردوشونه؟
آروم دستم رو بردم جلو و روی گونش کشیدم ولی با تکونی که خورد دستم رو عقب کشیدم و کنار سرش گذاشتم..
خودم رو روی دو ارنجم بلند کردم و طی تصمیم یک دفعه ای که نمیدونم از کجا منشأ میگرفت سرم رو بردم جلو و لبم رو تو نزدیکی لبش نگه داشتم..پس حدسم درست بود من اون رو دوست داشتم..
ولی چطوری؟ نفس عمیقی گرفتم و سعی کردم ضربان قلب تند شده ام رو آروم کنم و دوباره علارغم حس خوبی که توی نزدیکیش داشتم کمی خودم رو عقب کشیدم
که همون لحظه دستی پشت گردنم نشست و دوباره من رو به خودش نزدیک کرد طوری که لبم روی لبهای تهیونگ نشست و این من بودم که چشمام از روی تعجب گرد شده بود...
.
.
.
.
______________________________________
اینم از پارت جدید امیدوارم خوشتون اومده باشه
این پارت کمی کم هست ولی قول میدم پارت بعدی رو یکم طولانی ترش کنم..
کلی دوستتون دارم و حتما نظراتتون رو بگید تا بتونم قلمم رو بهتر کنم

مهویا

*the condition of love*Where stories live. Discover now