"jimin"
یک ماه از وقتی که به اس ام اومدم میگذره
اقای ریس و اقای جئون خیلی باهام خوب رفتار میکنن
مخصوصا جونگ کوک که الان دوستمه
اینکه اونا با من انقدر خوبن باعث تعجب همه ی کارکنا شده
هوسوک هیونگ میگه " هیچ وقت اقای رییس رو ندیده که با کارمنداش اینطوری حرف بزنه همیشه مغروره "
نفسم رو با حرص بیرون دادم و سعی کردم به این چیزا فکر نکنم عوضش برم پایین و ببینم چه خبره
از پله ها پایین اومدم و رفتم سمت حال
رز و مامان روی کاناپه روبه رو ی تلویزیون نشسته بودنو فیلم میدین
بابا هم داشت توی لبتابش یه چیزی تایپ میکرد
قدم برداشتمو کنار رزی نشستم
سرشو بالا اورد بهم نگا کرد
<میخوری ؟ >
به ظرف کیک برنجی توی دستش اشاره کرد
دستمو دراز کردم که کیک برنجی بردارم یهو ظرفو از زیر دستم کشید و دست من تو هوا موند
- چته وحشی ؟
< اینا مال منه تو نباید بخوری >
پوووفی کردم و پا شدم و رفتم از توی اشپزخونه برای خودم کیک برنجی اوردم
من عاشقشم ( خودت کیک برنجی ای کوشولو 😍)
ایندفه نشستم کنار مامان تا اون عفریته نخواد سر به سرم بزاره
$ چه خبر از شرکت پسرم خوبه ؟
- اره ..شرکت خیلی خوبیه
$ دوستی چیزیم پیدا کردی ؟
- اوهوم .. با یکی از سهامدارا دوست شدم و... اهان هوسوک هیونگ اون همکارمه
$ خیلیم عالی
< تو با یکی از سهامدارا دوست ... شدی ؟>
- بعله .. پس جی فک کردی
< لابد رفتی به دست و پاش افتادی تا باهات دوست شه >
اخمی کردم و با عصبانیت جوابشو دادم
- نه خیرم ... محض اطلاعتون خودش اومد گفت میخواد باهام دوست شه .. اصن من چرا دارم واسه تو توضیح میدم وقتی ربطی بهت نداره
< اووو ... پس که اینطور خودش اومد .. ببینم عکسی چیزی از این اقا سهامداره داری ؟>
- واسه چی میخوای
< میخوام ببینم خب >
با حالت خیلی مظلوم و کیوتی گفت و منم که هیچوقت نمیتونم وقتی اینطوری خرف میزنه نه بگم قبول کردم
گوشیم رو در اوردمو رفتم توی اینستا
پیج جونگ کوک رو که تازه پیدا کرده بودم اوردمو نشونش دادم
< ووااییی ... چیمی این خیلی جذابهههه لعنتی منم میخوااام >
- خفه
< بیارش خونه یذره دید بزنیمش >
خواستم بلند شم موهاش رو دونه دونه بکنم که مامانم دستمو گرفت
$ رزززززز ... چقد بی ادب شدیی.. پاشین برین تو اتاقتون ببینم
- اهههه یدقه اومدم پایینا ببین چی کار میکنی
< خب خیلی جذاب بودددد >
$ اتااااااااققققق
< باشه باشه عصبانی نشو مامی رفتیم >
دو تامون رفتیم توی اتاقامون
صدای گوشیم رو شنیدم
گوشی رو برداشتم و دیدم جونگ کوک پیام داده
صفحه چتم با جونگ کوک رو باز کردم وجوابش رو دادم بعدشم چون خیلی خسته بودم به ثانیه نکشید خوابم برد"kooki"
هنوز به ته نگفتم که با جیمین دوست شدم ولی حتما بهش میگم البته بعد از اجرای نقشه دومم
گوشیم رو برداشتمو صفحه چت جیمین رو باز کردم
بهش پیام دادم
« فردا بعد از شرکت بیکاری ؟ »
چند دقیقه بعد جواب داد
-اره .. چطور مگه؟
« میخواستم با هم بریم کافه »
- باشه مشکلی نیست
« پس فردا عصر منتظرتم بای »
- بای
داشتم میرفتم سمت اتاقم که لیسا رو دیدم توی اشپزخونه نشسته بودو داشت یه چیزی میخورد
حالا به نظرتون چی میخورد ؟
CZYTASZ
*the condition of love*
Fanfiction«جیمین» همه چی از اون روز شروع شد . اگه نمیرفتم ،اگه پدرم مجبورم نمیکرد هیچ کدوم از این اتفاقا نمیفتاد . و لی من پشیمون نیستم حداقل الان پشیمون نیستم . شاید اگه اون روز نمیرفتم سر کار دیگه هیچ وقت معنی عشق رو نمیفهمیدم من دوسشون دارم هر دوشونو . د...