کلید رو انداخت روی در وارد خونه شد
- جیمین ؟!
از پشت سرش صدای پدرشو شنید
+ بله بابا
- میتونم بپرسم تا الان کجا بودی ؟؟ ساعت سه صبحه
دوباره بازجویی های پدرش شروع شده بود هر وقت که میرفت بیرون وقتی برمیگشت باید به سوالای پدرش جواب میداد
+ با دوستام بیرون بودم
- اوه که اینطور.. اونوقت تا اینموقع ؟ نمیگی من و مادرت نگران میشیم اصلا بگو ببینم کاری که گفتمو انجام دادی ؟
+ نگران نباش بابا به زودی میرم و کارمند اون شرکت میشم و شمام میتونید بدون من یه نفس راحت بکشین ..
- جیمین ، میدونی که هر چی میگم به خاطر خودته تو باید روی پای خودت وایسی این بهت کمک میکنه که در اینده ...
جیمین نذاشت حرفشو تموم کنه و پرید وسط حرفش
+ میدونم پدر نیازی به توضیح نیست . حالام اگه اجازه بدین برم توی اتاقمو لباسامو عوض کنم
- باشه راحت باش
به سمت اتاقش راه افتاد باید میرفت سر کار تا به قول پدرش بتونه روی پای خودش وایسه
خانواده فقیری نبودن وضع مالیشون خوب بود اما پدر و مادرش اصرار داشتن که جیمین باید کار کنه
لباساشو با یه دست لباس راحتی عوض کرد و خودشو انداخت روی تخت
"jimin"
انقد خسته بودم که همون موقع خوابم برد . با صدای الارم گوشیم چشمامو باز کردم به هر زحمتی بود از تخت گرم و نرمم جدا شدم به سمت روشویی رفتم تا دست و صورتمو بشورم همینطور که داشتم صورتمو میشستم تصویر خودمو توی اینه دیدم
وااااو چقد جذاب شدی جیمین .. البته باید بگم تو همیشه جذابی حتی وقتی تازه از خواب بیدار شدی
- داری چه غلطی میکنی دقیقا ؟
هووووف اخه سر صبحم ادمو ول نمیکنه این نگا کن تروخدا همه خواهر دارن مام خواهر داریم
+ چی میخوای رز ؟؟ حتی توی دسشوییم ولم نمیکنی ؟؟؟؟
- سوال منو با سوال جواب نده گفتم داشتی چی کار میکردی داشتی با خودت حرف میزدی ؟؟
+ اولن با خودم حرف نمیزدم داری هزیُن میگی دومن اگرم به احتمال یه درصد داشتم با خودم حرف میزدم به تو ربطی نداشت الانم اگه لطف کنی بری بیرون و بزاری کارمو بکنم خیلی ممنون میشم
- نفس بگیر داداش . باشه من تورو با خودت تنها میزارم تا یکم بیشتر از خودت تعریف کنی خدافظ
با حالت تمسخر گفتو رفت . اهمیتی به حرفاش ندادم و اومدم بیرون امروز باید میرفتم شرکت اس ام
کت و شلوار مشکیم رو با یه پیراهن یقه باز برداشتم و پوشیدم ساعتم رو بستم و عطر تلخی که رزی ، روز تولدم بهم هدیه داده بود رو زدم موهام رو مرتب کردم
یه نگاهی توی اینه کردم و زدم بیرون
سوار ماشینم شدم و حرکت کردم
+ به سوی موفقیت
یه اهنگ پلی کردم و باهاش همخونی کردم تا رسیدم به شرکت
وارد شرکت شدم و از نگهبان پرسیدم که باید کجا برم
اومدم طبقه هشتم اتاق رییس مثل اینکه اسمش کیم تهیونگه
روی به صندلی نشستم و منتظر موندم تا صدام بزنن
"teahyoung"
توی دفترم نشسته بودمو داشتم پرونده ها رو بررسی میکردم که سومین اومد داخل
« اقای کیم . پارک جیمین اومدن بفرستمشون تو ؟»
~ بفرستش تو
سومین رفت و منم دوباره حواسمو دادم به پرونده ها با صدای در به خودم اومدم و سرمو اوردم بالا و با یه پسر ریز جسه و کیوت و صد البته جذاب مواجه شدم
خدای من اون خیلی نازه
با سرفه ای که کرد به خودم اومد و فهمیدم که چند لحظه اس که بهش زل زدم سعی کردم خونسرد باشم و هول نکنم
+ سلام اقای کیم
~ اوه .. سلام جناب پارک جی..جیمین درسته ؟
+ بله پارک جیمین
یه لبخند گنده بهم تحویل داد و با دست بهش اشاره کردم که بشینه
"jimin "
یه ذره رفتارش عجیب بود
از موقعی که اومدم تو اتاقش هر چند دقیقه یه بار بهم زل میزنه نمیدونم چشه شاید .. شاید لباسم یه چیزیشه یه نگا به لباسم کردم ولی همه چی سر جاش بود
دست از فکرای مسخره توی مغزم برداشتم و به صحبتای اقای کیم گوش دادم
بعد از اینکه چند تا سوال ازم پرسید بلند شد و گفت
~ من باید یکم فکر کنم جناب پارک احتمالا تا فردا باهاتون تماس میگیرم و نتیجه رو بهتون میگم
+ بله ممنونم اقای کیم
~ خواهش میکنم موفق باشی .
- حمچنبن خداحافظ
~ خداحافظ
بعد از خداحافظی اومدم بیرون منشی رو دیدم که داره به سمتم میاد
« پارک جیمین . استخدام شدی ؟»
+ فعلا مشخص نیست اقای کیم گفتن باهام تماس میگیرن
با لبخند دستشو دراز کرد منم بهش دست دادم
« من جیان سومین هستم میتونی سومین صدام کنی »
+ خوشبختم .. سومین شی خوشحال میشم اگه شمام منو جیمین صدا کنید
« اوه البته جیمین امیدوارم استخدام بشی »
با سومین خداحافظی کردم به نظر دختر مهربونی میومد
از شرکت اومدم بیرونو سوار ماشینم شدم
اگه اقای کیم قبولم میکرد یه بار سنگین از رو دوشم برداشته میشد .
_____________________________•_~_______
سلام عشقای من
ببخشید بابت تاخیر
ووت و کامنت فراموش نشه
راستی دو تا شخصیت رو فراموش کردم معرفی کنم تو پارتای بعدی نقششون پررنگ تر میشه
رزی و لیسا 😍
بازم میگم ووت و کامت ✨فراموش نشه 😉
ESTÁS LEYENDO
*the condition of love*
Fanfic«جیمین» همه چی از اون روز شروع شد . اگه نمیرفتم ،اگه پدرم مجبورم نمیکرد هیچ کدوم از این اتفاقا نمیفتاد . و لی من پشیمون نیستم حداقل الان پشیمون نیستم . شاید اگه اون روز نمیرفتم سر کار دیگه هیچ وقت معنی عشق رو نمیفهمیدم من دوسشون دارم هر دوشونو . د...