ت:به چه جرئت همچین چیزی رو به من میگی..؟
دندونهام رو محکم روی هم فشار دادم و سعی کردم نزارم اشک توی چشمام بیافته پایین.. از کی اینطوری شده بودم؟ از کی به خودش جرئت میده که بهم همچین حرفی بزنه وقتی اولین کسی که جیمین رو دیده من بودم؟ کوک.. کوک اینطوری نبود.. دوباره به پیام نگاه کردم تا شاید اشتباه دیده باشم اما محتوای پیام هنوز هم همون بود
"برگرد خونه.. اینجا بودنت جیمین رو اذیت میکنه"حقیقتش میتونستم بزنمش.. میتونستم بزنمش تا دیگه همچین چیزی رو اونهم با یه پیغام نتونه بهم بگه اما دل لعنتیم نمیومد.. عصبانی دادی کشیدم و گوشیم رو روی تخت انداختم.. دستم رو به سمت موهام بردم و به عقب هولش دادم.. اینطوری نمیشد باید باهاش حرف بزنم..
"Jimin"
احساس خستگی میکردم.. بدنم درد میکرد و روحم به شدت آسیب دیده بود.. پاهام رو توی شکمم جمع کردم و سرم رو روی زانوهام قرار دادم و گذاشتم اشکهام پایین بریزن.. فقط چند ثانیه کافی بود تا شدت اشکام زیاد بشن و هق هق هام حموم رو پرکنن.. دلم نمیخواست.. دلم نمیخواست همچین اتفاقی بیافته.. مگه من چیکار کرده بودم؟ صدای در زدن بلند شد و پشتبندش صدای جیمین گفتن جونگکوک بلند شد.. سرم رو بلند کردم و به در بسته خیره شدم و با صاف کردن صدام و بالا کشیدن دماغم شروع کردم به حرف زدن
ج:بله؟
ک:تموم نشدی؟ بیا بیرون کمی غذا بخور
ج:فقط چند لحظه.. الان میام
اهی کشیدم و آروم از جام بلند شدم تا اب به بیرون نریزه و بعد خشک کردن بدنم آروم آروم لباس هام رو پوشیدم. حوله کوچیک کنار سینک رو روی موهام انداختم و بعد باز کردن در حموم به بیرون قدم برداشتم که همون لحظه جونگکوک روبروم ایستاد.. صدام رو صاف کردم و سوالی بهش خیره شدم.. سعی میکردم خودم رو به بی خبری بزنم تا جواب سوال هایی که میدونم میپرسه رو ندم هرچند انگار اون زرنگ تر بود که دقیق توی چشمهای سرخ شدم خیره شد و بعد نفس عمیقی که کشید آروم بهم نزدیک شد و بغلم کرد..
بدنم قفل کرد و فقط یه لحظه نفس کشیدن یادم رفت اما بعد چند لحظه وقتی به خودم فهموندم که اون جونگکوکه و قرار نیست کاری بکنه کمی خودم رو آروم کردم و متقابلا توی اغوشش فرو رفتم.. دستام رو محکم دور کمرش قفل کردم و سرم رو گوشه گردنش قائم کردم به امید گم شدن توی اغوشش.. بدنم اونقدر خسته بود که فقط کافی بود چشمام رو روی هم بزارم تا خوابم ببره و همین اتفاق درست توی اغوش کوک افتاد.. به خودم اومدم دیدم که روی تخت دراز کشیدم و پتو هم رومه درحالی که هیچکس توی اتاق نیست.. اما وقتی صدای باز شدن در حموم رو شنیدم چشمام رو دوباره به سرعت بستم و خودم رو به خواب زدم"Kook"
بعد دوش کوتاهی که گرفتم از حموم زدم بیرون.. نگاهم رو روی جیمین بردم و به اون که غرق خواب بود خیره شدم.. چند لحظه بهش خیره بودم و بعد لبخند کوتاهی حوله رو انداختم روی کوچ کنار تخت و خودم روی تخت نشستم و به چهرهی غرق خوابش خیره شدم... چقدر مظلوم خوابیده بود.. چطوری دلش اومد اذیتش کنه؟اهی کشیدم و دستم رو آروم به سمت موهای خوش حالتش بردم و آروم نوازشش کردم.. هرازگاهی بدون اینکه دست خودم باشه لبخندی روی لبم مینشست.. با زنگ خوردن گوشیم سریع از جام بلند شدم تا صدای زنگ خوردن گوشیم باعث بیدار شدنش نشه.. به مخاطب نگاهی انداختم که بلافاصله ابروم بالا پرید.. دودل به گوشیم و جیمین غرق خواب نگاه کردم و لحظه آخر تصمیمم رو گرفتم و زنگ رو جواب دادم...
"Jimin"
صدای زنگ گوشیش باعث شد که دستش رو از روی موهام برداره و از روی تخت بلند بشه و بره تا جواب بده. نفس عمیق ارومی کشیدم و کمی خودم رو چرخوندم و پشتم رو به اون کردم.. چشمام رو آروم باز کردم و به دیوار سفید روبروم خیره شدم درحالی که مکالمه اون گوش میدادم.. هرچند کاش هیچوقت بهش گوش نمیدادم.. اگه میدونستم حقیقت قراره اینطوری باشه هیچوقت به این مسافرت نمیومدم.. کاش کوک هیچوقت گوشیش رو روی بلندگو نمیذاشت
ک:الو؟
ت:کوک؟ کجایین؟
صدای پوزخند زدن کوک رو شنیدم
ک:بنظرت کجا باید باشیم؟چرا زنگ زدی؟
چند لحظه سکوت شد و بعدش دوباره صدای مردونه ی تهیونگ از پشت گوشی بلند شد
ت:حالش خوبه؟
ک:برای تو فرقی میکنه؟
تهیونگ انگار از طرز حرف زدن کوک عصبانی شده باشه با صدای بلند تر از حالت عادی شروع کرد به حرف زدنت:فکر کردی فقط منم که آدم بدم؟ کوک توهم به اندازه من بدی.. گناه من فقط عاشق شدنمه درحالی که نباید عاشقش میشدم
ک:الان واقعا فکر کردی این حرفای تو باعث تغییر دادن چیزی میشه تهیونگ؟ اونی که تورو باید ببخشه من نیستم ته اون جیمینه. واسه من تو هنوز هم هیونگ منی ولی واسه اون تو یه متجاوزی
ت:اه لعنتی.. هرکاری که میکنم باید اشتباه باشه.. چرا؟ کاش انجامش نمیدادیم کوک.. کاش میشد برگشت به عقب
ک:بزار برگردیم سعی کن با خود جیمین حرف بزنی شاید ببخشتت
ت:واقعا فکر میکنی میبخشه کوک؟فقط همین نیست کوک اگه درمورد شرط ماهم بفهمه-همین کافی بود تا از درون خورد بشم... من فقط یه شرط بودم؟ شرط برای هردو تا ببینن کدوم زودتر من رو تصاحب میکنن؟ اشک هام آروم آروم شروع کردن به ریختن.. متنفر بودم از اینطوری رفتار کردن ولی اونقدر فشار روم بود که کمترین اهمیت رو به طرز رفتار و گریه کردنم بدم.. از جام بلند شدم و به پشت سر کوک خیره شدم.. گناه من چی بود؟بخاطر فشاری که روم بود هق هقی از دهنم خارج شد که باعث شد کوک از بیدار بودن من خبردار بشه.. به سرعت به سمتم برگشت و با چشمهای گرد شده از روی ترس و وحشت بهم خیره شد.. تنها چیزی که اون لحظه از دهنش در اومد فقط اسمم بود
ک:ج..جیمین؟
.
.
_________________________________________و بله اینطوری بود که هردو گند زدن تو این رابطه :|
خلاصه که اینم از پارت جدید.. امیدوارم خوشتون بیاد و ووت هم یادتون نره
بوس پس کلتون💋
اونهایی هم که امتحان دارن توی روز های آینده و اینا فایتینگ..
مهویای شما♡
ESTÁS LEYENDO
*the condition of love*
Fanfic«جیمین» همه چی از اون روز شروع شد . اگه نمیرفتم ،اگه پدرم مجبورم نمیکرد هیچ کدوم از این اتفاقا نمیفتاد . و لی من پشیمون نیستم حداقل الان پشیمون نیستم . شاید اگه اون روز نمیرفتم سر کار دیگه هیچ وقت معنی عشق رو نمیفهمیدم من دوسشون دارم هر دوشونو . د...