تهیونگ خیلی زود با قدم هایی نرم برگشت و دوباره روی تخت بالا رفت.کنار جونگکوک دراز کشید و چند تا کاندوم و یه قوطی لوب بینشون گذاشت. این حقیقت که تهیونگ اونا رو آماده کرده بود، قلب جونگکوک رو به شدت به تپش می انداخت چون شاید به این امید اونارو حاضر کرده بود که توی سفرشون رابطه داشته باشند.
این باعث می شد عشق و علاقه بی پایانش به اون مرد ده برابر شده و بخواد هر انحنای بدنش رو حریصانه لمس کنه.تهیونگ بوسههای نرمی روی گونه و بینی جونگکوک گذاشت و همونطور که عضلات شکمش رو لمس می کرد با صدایی ملایم گفت"بهت نشون میدم چطوری باید بازم کنی، باشه؟"
جونگکوک آروم سر تکون داد و وقتی تهیونگ روی زانوهاش بلند شد، ضربان شدید قلبش رو تو گلوش احساس کرد، اما قبل از اینکه بتونه کاملا پنتی رو از پاش بیرون بیاره، انگشتای جونگکوک به آرومی اونو از دستش گرفت و با طمأنینه توری رو از لگنش پایین کشید.
وقتی عضوش از زیرِ اون پارچه ی سفت رها شد، آب دهانش رو قورت داد و با دیدن خیسی کلاهکش بدنش لرزید.
کنجکاویش باعث شد انگشت شستش رو آروم به شکاف سر عضوش بکشه ، کمی از اون مایع لزج رو روی لباش برد تا مزهاش رو بچشه و وقتی تهیونگ نفسش برید، چشمهاش به سمت بالا چرخید.
تهیونگ دستش رو داخل موهای جونگکوک که همچنان داشت پنتی رو پایین می کشید ، برد. هر بار یکی از زانوهاش رو بالا میآورد تا کمک کنه به آرنجهاش تکیه کنه و با بوسیدن هر دو ساق پاش توری رو از مچ پاهاش خارج کرد.
تهیونگ به پشت خوابید ، دندوناش لبای پر و هلوییش رو گاز گرفتند و پاهاش رو باز کرد.
چشمای جونگکوک با دیدن تهیونگ که دستهاش رو روی قسمت داخلی رون هاش می مالید ، گشاد و تیره شد.با ملایمت دستور داد "لوب رو بهم بده پتال" و جونگکوک اونو بهش داد و با دقت یه شاهین به مراحل کار نگاه کرد.
تهیونگ مقداری لوب روی انگشتاش مالید تا براق و خیس بشند و بعد زانوهاش رو به بالا خم کرد. دستش رو بین رون هاش برد و انگشتش رو آهسته روی خط وسط باسنش کشید و نفسش تند شد.
تمام اتاق به غیر از تهویه مطبوع ساکت بود، به همین خاطر وقتی تهیونگ شروع به فشار دادن بند اول انگشتِ وسطش کرد، جونگکوک چیزی جز صدای خیسِ لوب و ناله های نفس گیر دوست پسرش رو نمی شنید.دیک خودش به طرز دردناکی هارد شده به شکمش چسبیده بود ، در مقابل میل به پایین آوردن و لمس کردنش مقاومت می کرد و روی چیزی جز منظره ای که در مقابلش قرار داشت تمرکز نداشت.
"باید باهام مهربون باشی. نمیخوام آسیب ببینم."تهیونگ نفس نفس زد و همونطور که به آرومی انگشتش رو تا انتها فشار میداد ، گفت.
جونگکوک سریع سرشو تکون داد، چون نه نه نه، قطعاً نمی خواست تهیونگ صدمه ببینه.
این آخرین چیزی بود که می خواست.
اون می خواست به تهیونگ احساس خوبی بده.
YOU ARE READING
𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]
Fanfiction•𝐒𝐮𝐦𝐦𝐞𝐫𝐲: تهیونگ دوباره ازش پرسید "پس به توافق رسیدیم اِنجل، هوم؟" جونگکوک حس می کرد داره صبرش رو از دست میده. سرشو بلند کرد و درِ جعبه رو بست. "باعث افتخارمه ، ددی." تهیونگ سمتش رفت ، چونه ی جونگکوک رو با انگشتش کمی بالا آورد و برای گذاشتن...