"جونگکوک، صبر کن." صدای تهیونگ اونو که در حال دویدن به سمت آب بود متوقف کرد."هیونگ! اقیانوسو ببین، بیا بریم."
تهیونگ سر تکون داد و کیفشو کنار صندلی های عرشه گذاشت و با حرکت انگشتش به جونگکوک فهموند که سمتش بره.
"باید ضد آفتاب بزنی."
جونگکوک نالید اما اطاعت کرد و از بین شنهای داغ برگشت و قلعه شنی زیبایی که سرِ راهش بود رو خراب کرد.
همونطور که تهیونگ داشت لوسیون خنک رو به کمرِ لختش می مالید ، اشاره کرد "پوست من زود نمی سوزه""خب ، راجبش مطمئن نباش. آخرین چیزی که میخوام اینه که گرمازده بشی. گرمای اینجا شوخی بردار نیست."
جونگکوک صبورانه ، اجازه داد یه لایه ضخیم از لوسیون به پشتش مالیده شه و بعد به سمتش چرخید و تنها زمانی غرغرش بلند شد که مقدار زیادی به بینیاش مالیده شد و باعث خنده ی تهیونگ شد.
جوری که یکم بیشتر لوسیون زدن به شکم و بازوهاش رو طول داد ، از چشم جونگکوک پوشیده نموند.
واضح بود که اون فقط می خواست مطمئن شه همه جاشو با لوسیون پوشونده.واضحا.
"آخرین چیزی که می خواییم اینه که تتو های قشنگت کمرنگ بشن."
وجونگکوک احساس کرد دلش برای توجه اش ضعف رفت.
اون حتی به این موضوع فکر نکرده بود و تهیونگ اونجا بود، حواسش بود که نور مستقیم خورشید تتو هاشو خراب نکنه، گرمازده نشه و پوستش نسوزه.خدایا ، عاشق اون مرد بود.
وقتی تهیونگ لوسیون زدن پاهاش رو تموم کرد، بهش گفت "بیا اینجا، بذار منم برات بزنم." مشغول خالی کردن یکم ضد آفتاب کف دستش بود که تهیونگ پیراهنش رو در آورد و بیکینی زیرش نمایان شد، فشار دستش از کنترل خارج شد و تقریبا نصف بیشتر کرم رو روی دستش خالی کرد.
"اوه ، فکر کنم این زیاد باشه ، بیبی"
تهیونگ همونطور که عینکشو از روی موهاش پایین می آورد و به چشم می زد به قوطی لوسیون بیچاره که همچنان بین دستای جونگکوک فشرده می شد ، اشاره کرد.
پلکی زد و با پردازش وضعیت ، سریع لوسیون رو پایین گذاشت.گلوش رو صاف کرد و با دقت شروع به مالیدن اون به پوست زیبای تهیونگ کرد.
به این فکر میکرد که پوست برنزه اش قراره از این طلایی تر بشه؟ گاد ، امیدوار بود که بشه. اون عاشق رنگ پوست تهیونگ بود.تمرکز روی لوسیون زدن سخت بود به خصوص با توجه به اینکه رنگ بیکینی دوست پسرش به خوبی رنگ پوستش رو به رخ می کشید.
CZYTASZ
𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]
Fanfiction•𝐒𝐮𝐦𝐦𝐞𝐫𝐲: تهیونگ دوباره ازش پرسید "پس به توافق رسیدیم اِنجل، هوم؟" جونگکوک حس می کرد داره صبرش رو از دست میده. سرشو بلند کرد و درِ جعبه رو بست. "باعث افتخارمه ، ددی." تهیونگ سمتش رفت ، چونه ی جونگکوک رو با انگشتش کمی بالا آورد و برای گذاشتن...