𝐏𝐚𝐫𝐭 10🥥

1.2K 227 74
                                    

bills, bills, bills

همونطور که تهیونگ داشت پول رو پرداخت می کرد چشمای جونگکوک به تتو جدید داخل بازوش خیره بود ، خرس هندسی تازه تتو شده ای که حیوان مورد علاقه اش بود.

"دوسش داری ، پسرِ زیبا؟"

وقتی تهیونگ رسید رو گرفت جونگکوک سرشو بالا آورد، تتو آرتیستش با کنجکاوی نگاهی بهش انداخت ، یه پسر ِزیبای ساکت؟
اما جونگکوک اهمیتی نداد ، یاد گرفته بود از ابراز علاقه های تهیونگ توی جمع خجالتی نشه و تمام توجهی که بهش میشه رو با کمال میل قبول کنه.

"عاشقشم. ممنون هیونگ."

تهیونگ چشمکی بهش زد و بعد هر دو با گروهی که با جونگکوک خیلی صمیمی بودند و هر از چند گاهی باهاشون مشروب می خورد ، خداحافظی کردند.

مدتی از آخرین باری که تتو زده بود می‌گذشت و شرایط مالی اش اونقدر خوب پیش نمی رفت که بخواد برای یه تتوی جدید وقت بگیره برای همین وقتی امروز جونگکوک مدرسه رو تمام کرده بود، تهیونگ با بردنش به سالن تتو اونو غافلگیر کرد.
هفته ی گذشته بعد از کلی آه و ناله کردنای جونگکوک راجب اینکه احساس خالی بودن میکنه -انگار که تا الان بیشتر بدنش پر از تتو نبود-براش وقت گرفته بود.

"شاید یه روز تتو کنم. اونجا نشستن و دیدنش بیشتر کنجکاوم کرد." تهیونگ همونطور که دستشو داخل جیب جونگکوک فرو می برد و به سمت خیابان می رفتند تا غذا بگیرند ،گفت.

ابروهای جونگکوک با هیجان بالا رفت، چون می‌دونست تهیونگ با تتو قطعا پرستیدنی تر و هات تر میشه "هنوزم میخوای روی باسن یا رونتو تتو کنی؟"

تهیونگ زمزمه کرد."شاید مچ دستم یا ، پشت گوش بنظر خیلی خوب میاد. من..."

"فاک ، بیبی اسمت چیه؟" مرد نفرت انگیزی همونطور که از کنارشون رد می شد وسط حرفش پرید و انقدر جسارت داشت که به باسن تهیونگ اسپنکی زد که اونو کمی به جلو پرت کرد.

خون جلوی چشمای جونگکوک رو گرفت.

"هی، مشکل فاکیت چیه؟" برگشت و داد زد ، اما تهیونگ اونو با لمس بازوش عقب کشید و پشت سرش هل داد.
سرشو کج کرد و به مرد که با عصبانیت به جونگکوک نگاه می کرد ،خیره شد اما وقتی چشمای مرد به سمت تهیونگ برگشت لبخند چندشی روی صورتش نقش بست.

"دلت می خواست به باسنم دست بزنی؟" تهیونگ همونطور که صدای پاشنه هاش توی محیط منعکس می شد و به آرومی به مرد نزدیک می شد ، ازش پرسید.

"بهت حس خوبی داد مردِ بزرگ؟"

لبخند کریه اون مرد بیشتر از قبل کش اومد، چشم‌هاش روی بدن تهیونگ کشیده شد و جونگکوک تقریباً آماده ی دعوا بود.

"عاشقش شدم. همچین باسنی باید ستایش بشه."

جونگکوک زبونش رو داخل دهانش چرخوند به لپش فشار داد تا خودش رو از انجام هرکاری دور نگه داره، چشماش به تهیونگ و منتظر اشاره ای از سمتش بود تا با لگد اون مرد رو به مردابی که ازش خزیده بود ، برگردوند.

𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora