𝐏𝐚𝐫𝐭 23🥥

848 152 34
                                    

جونگکوک سر تکون داد و سریع بلند شد.
به این فکر می کرد چقدر به شنیدن این جمله احتیاج داشت.

هر دو دستش رو دور بازوی تهیونگ ‌پیچید و همونطور که به طبقه بالا می‌رفتند ، فاصله بین شون رو به حداقل ‌رسوند. با رسیدن شون به اتاق خواب ، خودش رو از پشت به دوست پسرش فشرد و بینی اش رو به گردن گرم تهیونگ و زنجیرِ دور گردنش کشید.

دست تهیونگ رو رها کرد تا انگشتاش رو دور کمرش حلقه کنه که دوست پسرش تو بغلش چرخید و دستاش رو روی سینه جونگکوک گذاشت ، به سمت لبش خم شد و یه بوسه ی ملایم روی لب پایینش فشرد.

دستاش روی سینه اش پایین لغزید و انگشتای کشیده اش رو به لبه ی لباسِ جونگکوک رسوند و آروم بالا کشید ، سریع دست‌هاش رو بالا ‌آورد و به تهیونگ اجازه داد لباسش رو از سرش بیرون بکشه.

با احساس دست‌های گرمش روی پوست برهنه ی سینه‌اش، نفسش برید وتقریباً به گریه افتاد.

حسش مثل این بود که بعد از مدت ها دوری دوباره به خونه برگشته بود. مثل خوردن غذای مورد علاقه ات از یه رستوران خاص که میدونی هیچ وقت تو خوشحال کردنت شکست نمی خوره ، تهیونگ بعد از مدت ها بهش دست زده بود.

تهیونگ همونطور که روی زانوهاش پایین می رفت تا دکمه ی شلوار جین جونگکوک رو باز کنه، ترغیبش کرد."از روزت برام بگو ، انجل"

کمربندش رو شل کرد و زیپش رو پایین کشید.
وقتی شروع به پایین کشیدن جین روی رون هاش کرد، جونگکوک دستش رو روی شانه‌های تهیونگ گذاشت و هر بار یک پاش رو بلند کرد.

آهی کشید و توضیح داد"امروز تمرین داشتم.واقعا سخت بود، روی پرتاب آزاد هام کار می کردم. فکر میکنم داره بهتر میشه. بنظر مربی خوب بود، اما مطمئن نیستم." و به تهیونگ که جوراب هاش رو یکی یکی بیرون می کشید ، نگاه کرد.

اون سرش رو بلند کرد و بهش لبخند زد و نفس جونگکوک داخلِ گلوش حبس شد.
ددیش خیلی زیبا بود حتی با چشمای خسته و آرایشی که روی صورتش محو شده بود.

"باید به هیونگ نشون بدی، هوم؟میخوام ببینم. شرط میبندم که خیلی-خیلی خوب انجامش میدی ، سوییت هارت."

گونه‌های جونگکوک سرخ شد، سرش رو با کمرویی تکون داد و لبخند زد.

"حتما."

تهیونگ بعد از اینکه همه چیز به جز باکسر جونگکوک رو از تنش خارج کرد ، دوباره بلند شد و سمت کمدش رفت.

شلوار خواب آبی کمرنگی که جونگکوک بخاطر پنبه ای بودنش خیلی دوست داشت، بیرون آورد و بهش کمک کرد اونو بپوشه.

دست‌های جونگکوک دوباره روی شونه‌های دوست پسرش برگشت و احساس گرمی داخلِ سینه‌اش شکوفا شد.

𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang