انگشتای گرم جونگکوک یخ های معلق اطراف رام (اسم شراب)و کوکاش رو گرم میکرد.هوای خفه کننده ی کلاب ، گرمایی که از درون حس می کرد رو بیشتر می کرد و بیشتر بخاطر مردی بود که باسنش رو هماهنگ با ریتم آهنگ ریمیکس شده ی جاستین بیبر تکون میداد.
برای جونگکوک غیرعادی نبود که با تهیونگ به پارتی بروند و اون همیشه با کمال میل باهاش می رفت ، با مردی که به تازگی فهمیده بود هزینه ی دانشگاه اش رو پرداخت کرده.
(وقتی متوجهِ قضیه شده بود که مثل خیلی از شبای دیگه خونه ی تهیونگ مونده بود
"امیدوارم مشکلی نداشته باشی. من کارای مالی دانشگاهت رو حل کردم. "سر جونگکوک به سرعت بالا اومده و شونههاش سیخ شده بود."چی؟!"
تهیونگ فقط "هومی" کرده بود و گفته بود "آره. حالا برو دستاتو بشور. ماهی تقریباً آماده شده.")
اما مسئله این نبود. جونگکوک باهاش به اون مراسمات و پارتی ها نمی رفت چون تهیونگ براش جواهراتی می خرید که مستقیماً از میلان وارد شده بودند یا لباس هایی که مستقیماً از باند فرودگاه پاریس بیرون آمده بودند، نه.اون اونقدرها هم سطحی نبود.
باهاش می رفت چون از بودن کنار تهیونگ لذت می برد، از همراهیش، اعتماد به نفسش و دیدگاهش نسبت به زندگی.
جونگکوک به طبقه ی پایین کلابِ مملو از جمعیت خیره بود و به سختی به مرد کنارش که در مورد روش گسترش تجارت برای شرکتش صحبت می کرد توجهی نشون می داد.
قصد بی ادبی نداشت اما بیشتر روی رقص تهیونگ تمرکز کرده بود و همه چیز در مقایسه با اون مثل نویز های نامفهموم بنظر می رسید.تهیونگ امشب بی نهایت زیبا به نظر می رسید - کِی نبود؟ - با اون لباس مشکی براق و اندامی که تمام رون و سینه اشو به رخ می کشید ، با یک جفت بوت بلند که پاهای کشیده اشو حتی بی نقص تر نشون می داد و جونگکوک از اینکه تونسته بود چشم ها رو از هر گوشه ی اتاق به خودش خیره کنه ، تعجب نمی کرد.
بقیه نوشیدنیاش رو پس زد و برای مردی که داشت باهاش مثلا «صحبت میکرد» بهانه آورد.از بخش VIP پایین اومد و وارد جریان سنگین مردم شد، با شونههاش فشار آورد تا از جمعیت رد بشه و عذرخواهی کرد. چشماش دنبال هدفش می گشت، نمیدونست به خاطر این بود که دنبالش میگشت یا نه، اما قبل از اینکه تهیونگ رو ببینه صداشو شنید.
"ممنون ولی همینجوری راحتم."
"اوه ، واقعاً میخوای ردم کنی؟"
جونگکوک درست به موقع رسیده بود. یه مرد رو دید که سمت تهیونگ خم شده بود و چیزی کنار گوشش زمزمه می کرد ، اما با دیدن نزدیک شدن جونگکوک عقب کشید.
جونگکوک چیزی نگفت فقط همونطور که از پشت به تهیونگ نزدیک می شد انگشتاشو آروم روی کمرش کشید و به مرد دیگه خیره شد ، لبخندی زد که بیشتر شبیه هشدار بود و فقط وقتی واقعا آروم گرفت که تهیونگ به راحتی خودشو از پشت تو بغلش رها کرد و سرشو روی سینه اش گذاشت.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]
Fanfic•𝐒𝐮𝐦𝐦𝐞𝐫𝐲: تهیونگ دوباره ازش پرسید "پس به توافق رسیدیم اِنجل، هوم؟" جونگکوک حس می کرد داره صبرش رو از دست میده. سرشو بلند کرد و درِ جعبه رو بست. "باعث افتخارمه ، ددی." تهیونگ سمتش رفت ، چونه ی جونگکوک رو با انگشتش کمی بالا آورد و برای گذاشتن...