𝐏𝐚𝐫𝐭 22🥥

1K 163 31
                                    

Dirty cash

پشتِ کشتی تهیونگ دراز کشیده بودند - البته که اون یه کشتی تفریحی آماده داشت - فقط داخلِ اقیانوس شناور بودند و کاپیتان اونارو آهسته اطراف جزیره می چرخوند.

خوشبختانه تهیونگ از قبل آماده بود و یکی از اون قرص های حرکت بهش داده بود اما امواج اونقدر خشن نبودند که باعث بالا آوردنش بشند ، فقط حرکت آروم کشتی و موج ها بود که حس خوب و آرامش بخشی داشت.

آفتاب کمر و پاهاش رو داغ می کرد ، به داخل پوستش نفوذ و درونش رو گرم می کرد یا شایدم به خاطر این بود که به تهیونگ خیره شده بود، مطمئن نبود دقیقا بخاطر کدومشه.

دوست پسرش شبیه یه الهه ی پرستیدنی بنظر می رسید - خب، درسته که اون واقعا مدل بود، اما بازم - درست مثل یه مدل به پشت دراز کشیده بود و یکی از پاهاش رو به سمت آسمان خم کرده بود ، بازوش رو پشت سرش تا کرده بود ، خورشید روی پوستش می تابید و باعث درخشش شکم و رون هاش می شد.
اون بدون زحمت زیبا به نظر می رسید و جونگکوک بیشتر روی اون متمرکز بود تا منظره اطراف شون.

تهیونگ بدون اینکه چشماش رو باز کنه پرسید"چی ذهنت رو درگیر کرده ، بیبی؟" مژه های بلندش روی استخوان گونه هاش سایه انداخته بود.

لبخندی روی لب جونگکوک اومد ، صورتش رو به ساعدش فشار داد و دست دیگه اش رو در امتداد گودیِ کمر تهیونگ که به طور کامل به حوله ی زیرش فشرده نشده بود ، برد.

"تو. اینکه چقدر خوشگلی."

لب های تهیونگ کمی به بالا خم شد، سرش رو به پهلو چرخاند و یک چشمش رو باز کرد تا نگاهِ خیره ی جونگکوک رو ببینه.

"ما توی یه کشور استوایی هستیم و تو هنوز فکر می کنی که من زیباترین چیزیم که میتونی ببینی؟ خورشید سرت رو داغ کرده."

جونگکوک سر تکون داد و کف دستش زیرِ بند بیکینی تهیونگ روی لگنش چرخید.

"هیچی به زیبایی تو نزدیک نیست ، هیونگ."

تهیونگ برای لحظه ای طولانی بهش خیره موند و بعد خودش رو روی آرنج هاش خم کرد و سمتش چرخید.
سرش رو پایین آورد و بوسه‌ای روی گونه‌ی جونگکوک گذاشت.
پشتش رو نوازش کرد و کنار شقیقه‌اش زمزمه کرد "تو اعتماد به نفسم رو بالا میبری."

جونگکوک گفت"اعتماد به نفس تو نیازی به بالا بردن نداره" و زمانی که باسنش به شدت نیشگون گرفته شد ، خنده‌ی متعجبی کرد.

"باهات موافق نیستم."

جونگکوک فقط پوزخندی زد ، گردنش رو کش آورد و یه بوسه آروم روی لبِ پایین بالشی دوست پسرش که کمی از گرما خشک شده بود گذاشت.

𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora