نمیشد برای این پارت کامنت گذاشت.
برای همین دوباره آپش کردم.اگه تونستید ووت بدید تا به حالت قبلش برگرده🥺💕
________________________
Beautiful, Dirty, Rich
"چهل هزار وون میشه."
جونگکوک همونطور که تند تند پلک می زد به دختر صندوق دار نگاه کرد.
دستش روی کیف پول خشک شده بود.
در حالی که با فاصله گرفتن انگشت های شستش از هم کیف پول سبکش رو باز می کرد، لبخند ناخوشایندی روی لبش نشست و پروانه های چاق و لعنتی رو تصور کرد که از کیف پول خالیش به بیرون پرواز می کنند.
"اوه. در واقع ، نوشابه رو فراموش کن." گلوش رو صاف کرد "الان چقدر میشه؟"
صندوقدار نگاه خالی از حسی بهش انداخت. "سی و چهار هزار وون قربان."
جونگکوک دوباره کیفش را زیر و رو کرد ، مشتی اسکناس رو بیرون آورد و شمرد.
یکبار،
دوبار،
سه بار . . .
"باشه ، بدون گیمباب چطور ، قیمتش چقدر می..... "
"آقا، می تونید پولشو بدید یا نه؟"
دختر صندوق دار خیلی کوتاه و بی حوصله پرسید
"چون اگه نه، باید ازتون بخوام که اینجا رو ترک... ""من حساب میکنم."
جونگکوک از کنار شونهاش نگاهی انداخت ، مردی که کنارش نشست به نظر میرسید فقط گوشواره هاش از کل شهریه جونگکوک گرون تر باشند.
عینک آفتابیشو تا پایین بینیش آورد ، دو جفت چشم صافت و در عین حال کشیده اش نشون داده شد که با لایه ای از سایه طلایی شاین دار پوشیده شده بودند. می تونست شاین روی مژه هاش رو بینه.
چشمای جونگکوک به طور غیرارادی روش ثابت شد و به لباس براقی که از شونههایش آویزون شده بود نگاه کرد که بلندیش تا بالای زانوش می رسید ، پوست درخشانی که سخاوتمندانه از لباس بیرون افتاده بود ، چشم برداشتن ازش رو غیر ممکن می کرد.
برای تکمیل ظاهر اغراق آمیزش ، دور بازوهاش با یک خز کرکی ، به رنگ صورتی پاستیلی پوشونده بود.
احساس کرد دهنش خشک شده."مجبور نیستید که... این کار رو... انجـام بدید."با صدای بلند اما با وقفه گفت.
اون شخص در حالی که کارت اعتباری طلاییش رو تحویل میداد، لبخندی به صندوقدار زد و یک بطری شراب رز رو کنار شام کم ارزش پر از سدیم جونگگوک روی میز گذاشت.
"می دونم که مجبور نیستم، عزیزم.خودم میخوام." و بهش لبخندی زد که باعث شد نفسش تو سینه حبس بشه. اون لبخند درست از سینه اش رد شد و قلبش رو هدف گرفت حس کرد دارن تو سینه اش عسل می ریزند.
YOU ARE READING
𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]
Fanfiction•𝐒𝐮𝐦𝐦𝐞𝐫𝐲: تهیونگ دوباره ازش پرسید "پس به توافق رسیدیم اِنجل، هوم؟" جونگکوک حس می کرد داره صبرش رو از دست میده. سرشو بلند کرد و درِ جعبه رو بست. "باعث افتخارمه ، ددی." تهیونگ سمتش رفت ، چونه ی جونگکوک رو با انگشتش کمی بالا آورد و برای گذاشتن...