𝐏𝐚𝐫𝐭 05🥥

1.3K 239 30
                                    


اون همه چیزو براش سخت‌تر میکرد، یکم دست و پا چلفتی‌تر و کف دست‌هاش رو یکم عرقی تر می کرد.
اما سعی کرد کنترلش کنه،یک جورهایی.

"چطور به نظر میرسه ، بیبی؟"

جونگکوک خودشو یک وری داخل آینه اتاق پرو برانداز کرد، همونطور که با نگاهش شلوار جین رو تحسین می کرد.

"یکم تنگه" با احساس کشیدگی در قسمت داخلی رون اش،جواب داد.

تهیونگ از بیرون در گفت"باز کن، بذار یه نگاه بندازم."
دستش رو دراز کرد و قفل اتاق پرو رو باز کرد.

تهیونگ داخل اومد و در رو پشت سرش بست. به سمت کنج اتاق قدم برداشت و بهش نگاه کرد، سرش رو به سمت شونه اش خم کرده بود تا بهش نگاه کنه، طوری که جونگکوک احساس کرد کاملا برهنه اون جا ایستاده."یکم تو پات پیچ خورده."

جونگکوک به خودش نگاه کرد، پارچه جین رو دید که دور رون‌هاش کمی چرخیده بود و تلاش کرد تا اونو بکشه.

شلوار خریدن همیشه بخش سخت خریدش بود ،چون همیشه سعی می کرد سایز مناسبی برای دور کمر فیت و رون های پر و عضله ایش پیدا کنه، بدون اینکه برای یه قسمت خیلی تنگ یا گشاد باشد.

تهیونگ قدمی نزدیک‌تر شد و سعی کرد پارچه‌ای رو که دور رون‌های جونگکوک جمع شده بود چند اینچ پایین بکشه.
وقتی جلوی پاش زانو زد و با اصرار پارچه رو کشید، آب دهانش رو قورت داد و احساس کرد کمر شلوار جین کمی بیشتر به پایین لغزید.

"الان بهتره؟" تهیونگ پرسید و وقتی جوابی نشنید،سرشو بالا آورد و بهش نگاه کرد.

ضربان قلبش پشت گوشش به شدت می تپید.

موفق شد سری تکون بده. "آره، این بهتره. ممنون هیونگ."و به تهیونگ خیره شد که هنوز دستاش رو کنار رون هاش نگه داشته بود و با مژه های بلند و تیره اش از پایین بهش خیره شده بود.

انتظار داشت تهیونگ بعدش بلند بشه، اتاق ترک کنه تا بقیه ی لباس هارو امحان کنه، اما اون حرکت نکرد و به نگاه خیرش به جونگکوک ادامه داد، دست‌هاش در نهایت شروع به سر خوردن از بغل پاهاش کردند.

"تو رون‌های خوبی داری، جونگکوک،" تهیونگ زمزمه کرد ،چشم‌هاش رو از جونگکوک برداشت و به رون هاش داد ، حرکت دست‌هاش رو دنبال کرد که پارچه شلوارو به سمت بالا و پایین صاف می‌کرد.

"خیلی خوب و محکم. بنظر خیلی قوی میان."وقتی دست‌هاش به پشت رون‌های جونگکوک لغزید و فشار محکمی به اونا آورد، اضافه کرد.

جونگکوک نمی تونست خودشو مجبور به گفتن چیزی کنه، مطمئن نبود که دیگه حتی بتونه به درستی کلمات و کنار هم بچینه و یه جمله بسازه، بنابراین وقتی تهیونگ لمسش کرد ساکت موند و سعی کرد جلوی برجستگی خجالت آوری که در حال ظاهر شدن بود رو بگیره.

𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora