"باهام برقص."چشم هاش روی تهیونگ بالا اومد ،لیوان شامپاین هنوز تا نیمه روی لبهاش فشرده بود و ترکیدنِ حبابهای ریزِ الکل رو زیر بینیاش احساس می کرد.
نگاهش به سمت پیستِ رقص چرخید و زوج ها رو تماشا کرد که چطور هماهنگ با موسیقیِ کلاسیک پیچ و تاب می خوردند.
"مثلِ..مثلِ والس؟"
تهیونگ بهش لبخند زد و دستش رو سمتش دراز کرد.
"مثل والس، بیبی، آره."
جونگکوک بعد از چند ثانیه زل زدن به دستش، لیوانش رو پایین گذاشت و همونطور که دهانش رو با دستمال سفره ی طرح دارِ روی میز پاک می کرد ، گلوش رو صاف کرد.
"من بلد نیستم والس برقصم، ته."
لبخند تهیونگ کوچکترین تغییری نکرد ، بجاش دستش رو جلوتر برد و انگشتاش رو دعوت کننده تکون داد.
نتیجتاً جونگکوک با نفسی لرزون، دستش رو گرفت و به دوست پسرش اجازه داد اونو سمت پیست رقص ببره.
اطلاعاتِ رقصش به این حد نمی رسید ، فقط خوشحال بود که تهیونگ امشب به جای کفش پاشنه دار ، آکسفوردِ تخت پوشیده چون می تونست تضمین کنه که پا روی انگشتاش می گذاشت!
"ددی..."
تهیونگ قبل از اینکه قدم روی پیست رقص بگذارند ،کنار گوشش گفت"حواسم بهت هست، عسلم."
جونگکوک رو سمت خودش کشید و همونطور که راهنمایی اش می کرد دستش رو روی شونهاش بگذاره ، دست خودش هم روی شونه ی اون گذاشت.
دست آزاد دیگه اش پشت جونگکوک رفت و اونو با ملایمت به خودش نزدیک تر کرد و طیِ این پروسه- همانطور که پیش بینی کرده بود - پاش روی پنجه های تهیونگ رفت.
"شت. ببخشید بیبی، من واقعا نمیتونم..."
تهیونگ اونو با بوسه ای لطیف و کنترل شده ساکت کرد و جونگکوک آروم آروم محو شدن نگرانی اش رو احساس کرد.
"برشون گردون."
"چی؟"
"پاهات. برشون گردون روی انگشتام."
جونگکوک پلک زد و گونههاش ناگهان داغ شد ، اما همون کاری که بهش گفته شده بود رو انجام داد.
کمی جلو رفت تا پنجه ی پاهاش با چرم صیقلی کفشهای تهیونگ همپوشانی داشته باشه.
"اینطوری؟"
تهیونگ هومی زمزمه کرد و بوسه ی سریعی روی گونه ی جونگکوک فشرد.
"پسرِ خوب، همینطوری. من راهنماییت می کنم، فقط حرکاتمو دنبال کن."
جونگکوک سرش رو پایین نگه داشته و چشمهاش روی حرکتِ پاهاشون متمرکز بود ، مراقب بود وزنش رو جوری روی پاهاش پخش کنه که فشار زیادی به تهیونگ وارد نشه و در عین حال اینطوری دنبال کردن حرکاتِ تهیونگ براش آسون تر بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]
Fiksi Penggemar•𝐒𝐮𝐦𝐦𝐞𝐫𝐲: تهیونگ دوباره ازش پرسید "پس به توافق رسیدیم اِنجل، هوم؟" جونگکوک حس می کرد داره صبرش رو از دست میده. سرشو بلند کرد و درِ جعبه رو بست. "باعث افتخارمه ، ددی." تهیونگ سمتش رفت ، چونه ی جونگکوک رو با انگشتش کمی بالا آورد و برای گذاشتن...