Eat the rich
"نگاش کن ، با این لباس فرم رسمی خیلی خوب بنظر میای."
جونگکوک در حال جمع کردن بشقابای خالی بود و سعی می کرد با دستمال ، خردل خشک شده گوشه ی میزو پاک کنه که با شنیدن صدای آشنا یه لحظه برگشت و با دیدن تهیونگی که انگار آماده ی عکس گرفتن ازش بود، تقریباً نزدیک بود تمام بشقاب های تو دستش رو بندازه.
شوک زده گفت "هیونگ" و بشقاب های توی دستش رو قبل از افتادن ، توی بغلش نگه داشت. "اینجا چیکار میکنی؟"
تهیونگ عینک آفتابیاش رو پایین کشید و زیر چشمهاش ردیفی از سنگهای قیمتی نمایان شد."تو بهم گفتی اینجا کار میکنی. خواستم خودم بیام ببینم اینجا لیاقت اینو داره که پسرم توش کار کنه یا نه."
الان وقتش نبود که جونگکوک بخواد بیهوش بشه و غش و ضعف بره ، محض رضای خدا اون سرکار بود.
نگاهی به بقیه رستوران انداخت، مردم با کنجکاوی بهشون نگاه می کردند، بعضی ها هم از تهیونگ عکس می گرفتند.
رئیسش به نظر می رسید هر لحظه ممکنه بیهوش بشه ، گوشه ای ایستاده بود و با دست به سینه اش چنگ زده بود.اضافه کرد"در ضمن. تو گفتی که نمی تونی امشب منو ببینی و دلم برات تنگ شده بود."و جونگکوک با خودش فکر کرد اون چطور می تونه اینقدر راحت همچین جملاتی رو بگه.
یک چاقوی استیک از روی بشقاب لیز خورد و قبل از اینکه جونگکوک بتونه در مورد نحوه مانور دادن برای برداشتن اش فکر کنه، تهیونگ خم شد و اونو تو هوا گرفت.
"ممنونم"ای تو گلوش خفه شد."خب ، یه میز خالی برای من داری؟"
جونگکوک بشقاب ها رو کنار چیزای دیگه روی چرخ دستی گذاشت و با چشماش میزها رو گشت."واقعا میخوای اینجا غذا بخوری؟"
تهیونگ عینک آفتابیاش رو برداشت و داخل کتش گذاشت."چرا؟ شما اینجا مشکل موش یا همچین چیزی دارید؟"
"نه ، نه!"به سرعت بهش اطمینان داد و با چشماش چک کرد که رئیسش اینو نشنیده باشه."فقط اینکه ، امم. می دونی. این واقعاً استایل همیشگیت نیست"
"من ایراد گیر نیستم، گوک. فقط یه میز بهم نشون بده."
جونگکوک به سرعت یکی از منوها رو برداشت و به تهیونگ اشاره کرد که اونو دنبال کند.
کاملا مطمئن نبود که باید تهیونگ رو کجا بنشونه، روی یکی از کوچکترین میزهاشون یا میز ِخانواده، فقط برای اینکه بهش فضای کافی بده. نهایتا یکی از اتاقک های ویژه رو انتخاب کرد آره ، اتاق ویژه مناسب به نظر می رسید.
وقتی تهیونگ نشست، شونههاشو از کت چرمیاش بیرون انداخت و انقدری از پوستش نمایان شد که برای سست شدن زانوهای جونگکوک کافی باشه."نوشیدنی چی میل دارید؟"
STAI LEGGENDO
𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]
Fanfiction•𝐒𝐮𝐦𝐦𝐞𝐫𝐲: تهیونگ دوباره ازش پرسید "پس به توافق رسیدیم اِنجل، هوم؟" جونگکوک حس می کرد داره صبرش رو از دست میده. سرشو بلند کرد و درِ جعبه رو بست. "باعث افتخارمه ، ددی." تهیونگ سمتش رفت ، چونه ی جونگکوک رو با انگشتش کمی بالا آورد و برای گذاشتن...