𝐏𝐚𝐫𝐭 06🥥

1.3K 219 84
                                    


برای بیشتر دیدنِ عکسای تهیونگ و چند تایی عکس با سگ هاش روی دیوار ،یکم وایستاد.

متوجه سگ‌ها شد که روی یک تخت مجلل داخلِ آشپزخونه جمع شده‌ بودند.

کش خودشو دور کریستال حلقه کرده بود.
منظره کم یابی بود ،جونگکوک نتونست مقاومت کنه و یه عکس سریع ازشون گرفت.

سگ ها حتی برای بی احساس ترین آدما هم نقطه ضعف بزرگی اند.

بحث کوتاهی داخل ذهنش راجب اینکه پیاده بره خونه یا نه، شکل گرفت. اما راه واقعاً طولانی بود و کیف پولش خالیش بهش ریشخند می زد، اتوبوس هم تو اون ساعت خارج از گزینه ها بود ،پس همونطور که به سمت گاراژ پشت آشپزخونه حرکت می کرد، به این نتیجه رسید که سوار یکی از اون ماشین ها شدن ضرری نداره.

اما،لعنتی،کدومو باید بر می داشت؟

گاراژ فریبنده بود ، حداقل دوازده تا ماشین اونجا بودن که تو دو خط موازی قرار گرفته بود.
مثل یه رویای خیس برای معتاد به ماشینی مثل جونگکوک بود.نمیتونست تصمیم بگیره کدومو انتخاب کنه(در واقع انتخاب هر کدوم توهین به بقیه اشون حساب می شد)، فقط یه ریموت رو تصادفی از کلیدهای آویزون برداشت.

دکمه روی ریموت رو فشار داد و وقتی که چراغ های لامبورگینی کرومی بنفش رنگ روشن شد ، خندید."یسس."

سرنوشت انتخاب خوبی براش کرده بود.

"اوه" زمزمه کرد وقتی ماشین به محض روشن کردن موتورش غرید، خودش رو به داخل خم کرد و چند تا دکمه رو امتحان کرد تا در گاراژ باز شه.

نیازی به گفتن نیست که طولانی ترین راهو برای رسیدن به خونه انتخاب کرد.

.

.

.

"هولی فاک، ماشین کیو دزدیدی؟"

جونگکوک برای رفتن سرِ تمرین نیازی به ماشین نداشت ، اما نتونست به میلش برای بردن اون غلبه کنه.
همانطور که از ماشین خارج می شد، هم تیمی هاش همه دور لامبورگینی جمع شدند و مثل کرکس هایی به دور طعمه ، دورِش می چرخیدند.

"من اونو ندزدیدم."اون همراه با نگاه تندی به هوسوک گفت"یه دوست بهم قرضش داده"

جیمین به بالا نگاه کرد"مثلا کیم تهیونگ؟ اون دوست منظورته؟"

سکوت جونگکوک گویای همه چیز بود.

"لعنتی! میدونستم که اون پسر رو تو بازی شناختم.اون کیم تهیونگ بود؟فاک ،تو اونو میشناسی؟"یکی از هم تیمی هاش گفت

آهی کشید و عینک آفتابی اش رو روی موهاش فرو برد "شماره اشو بهم داد"

بنظر جونگکوک یکمی زیادی داشت از این شرایط لذت می برد.

"قراره همینجوری وایسین یا میریم بسکتبال بازی کنیم؟"
همونطور که به سمت زمین می رفت ، ریموتو از پشت شونه اش فشار داد و در جواب صدای سوت هم تیمی هاش چشمکی زد.

𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]Onde histórias criam vida. Descubra agora