"هولی شت."تقریباً کیف و چمدانش از دستش افتاد که البته باعث شد خدمه راحتتر اونارو بگیرند و جاسازی کنند.
ذهنش به سختی در حال پردازش بود، بیش از حد روی جت مقابلش متمرکز شده بود.
خیلی کوچیک تر از یه هواپیمای معمولی بود، اما به نظر ترسناک می اومد، براق و سفید ، با نوشته گروه کیم (kim Corp) روی بدنه اش.تهیونگ از کنارش پرسید "چی شده؟ استرس داری؟" و با دستش پشت جونگکوک رو نوازش کرد و اون فقط تونست با دهان باز مونده ، سرشو تکون بده.
"تو جت شخصی داری؟" جونگکوک پرسید و حقیقتا نباید براش تعجب آور می بود اما اون تاحالا از نزدیک هواپیما ندیده بود، چه برسه به یه جت شخصی.
دوست پسرش خندید، دستشو گرفت و اونو از فرشی که کنار پلهها پهن کرده بودند ، بالا برد.
حتی یک فرش لعنتی هم پهن کرده بودند ، خدایا.
"بیا، قراره یه پرواز طولانی داشته باشیم."
تهیونگ اونو به داخل هواپیما هدایت کرد و جونگکوک احساس کرد که کم کم ترس داره وجودشو می گیره.
شامپاین داخل سطل یخ نزدیک ردیفی از کاناپه ها منتظرشون بود. یه دست کاناپه داخلِ هواپیما ، چند تا میز و حتی چندین دسته گل تازه وجود داشت.
یک چرخ سریع اون اطراف زد و وقتی تهیونگ تخت پشتی رو بهش نشان داد، تقریباً فکش به زمین چسبید، یک تخت کینگ سایز درست همونجا و بیاید راجب حمامی که به طرز غیرممکنی بزرگتر از خونه اش بود ، شروع نکنیم.
وقتی تهیونگ اونو به طرف یکی از صندلی ها راهنمایی کرد و خودشم روی صندلی جلویی اش نشست، با خنده ی ناباوری گفت "این دیوونه کننده اس."
لعنتی، حتی صندلی ها هم به طرز دیوونه کننده ای راحت بودند.
تهیونگ فقط لبخند زد و کیفشو روی میز گذاشت و یه کیسه نعناع بیرون آورد. دستشو دراز کرد و کمی شو داخل دهن جونگکوک گذاشت.
"بیبی ، اینو بمک. اینجوری وقتی بلند شیم گوش هات اذیت نمیشن."جونگکوک دهانشو باز کرد و همونطور که نعناع رو می مکید، چشماش همچنان دور کابین پرسه می زد و همه چیز رو وارسی می کرد.
" آقای کیم، امیدوارم حالتون خوب باشه." به دنبال صدا ، مردی با یونیفرم خلبانی از کابین خلبان خارج شد و با تعظیم 90 درجه ای روبه روشون قرار گرفت "از اینکه منو انتخاب کردید تا شما رو به هاوایی ببرم مفتخرم. مطمئن میشم که امن و راحت به اونجا برسید."
تهیونگ به مرد لبخند زد "شک ندارم که همینطوره، سینو. "و معرفی کرد "با دوست پسرم آشنا شو ، جونگکوک. اولین بارشه که پرواز میکنه، پس لطفا بیشتر دقت کن."
سینو قبل از اینکه به سرعت به سمت جونگکوک تعظیم کنه، نفس تندی کشید و سرش تقریباً میزو لمس کرد. " آه، بله، آقای جئون. قول میدم مراقب باشم. میتونید بهم اعتماد کنید."
![](https://img.wattpad.com/cover/292952401-288-k361755.jpg)
ESTÁS LEYENDO
𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]
Fanfic•𝐒𝐮𝐦𝐦𝐞𝐫𝐲: تهیونگ دوباره ازش پرسید "پس به توافق رسیدیم اِنجل، هوم؟" جونگکوک حس می کرد داره صبرش رو از دست میده. سرشو بلند کرد و درِ جعبه رو بست. "باعث افتخارمه ، ددی." تهیونگ سمتش رفت ، چونه ی جونگکوک رو با انگشتش کمی بالا آورد و برای گذاشتن...