جونگکوک همونطور که تلفنش رو روی مبل میانداخت ، آهی کشید و کراواتش رو شل کرد.اون به حرف مردم راجب خودش اهمیتی نمی داد اما احساس گناه می کرد، امیدوار بود که این جریان عواقب منفی برای تهیونگ نداشته باشه. برای اون خوب نبود که اسمش کنار شخصی "خشن" نام برده شه.
به شدت صورتش رو مالوند ، انگار که می خواست با اینکار هر ذره از عصبانیتی که هنوز درونش می جوشید رو از بین ببره.
برای این دفعه کافی بود، اون حرفش رو زده بود و حاضر بود اگه دوباره همچین چیزی تکرار بشه ، بیشترِش هم بگه.یک دوشِ سبک ایده ی خوبی بود اما قبل از اینکه حتی فرصت کنه خودش رو از روی کاناپه بلند کنه، صدای دیوانه وار زنگ بلند شد.
جونگکوک فحش داد چون می دونست ممکنه یکی از پاپاراتزی ها باشند ، این اولین باری نبود که اونا به معنای واقعی کلمه جلوی درِ خونش می اومدند، از معدود شجاعایی که هیچ مشکلی نداشتند که اذیتش کنند، حتی وقتی داخل خونه بود.با این حال خودشو به سختی بلند کرد و برای جواب دادن بهش رفت و آماده بود که اگه یکی از اونا بود، زنگ رو کلا خاموش کنه.
"بله؟"
"جونگکوک، درو باز کن."
چشمای جونگکوک گشاد شد، صدای نفس نفس تهیونگ از سمت دیگه اونو به وحشت انداخت. وقتش رو با پرسیدن "چی شده" تلف نکرد و سریع درو باز کرد و به سمت پلهها رفت.
اون صدای پاشنههای تهیونگ رو که اطراف پلههای هر طبقه اکو می شد ، می شنید و وقتی آخرین پاگرد به سمت طبقه ی اونو پیچید - با گونههایی گل انداخته و نفس های سنگین - جونگکوک عملاً به سمتش پرواز کرد و اونا وسط پله ها بهم رسیدند.
"ته ، چی شده؟" با چشم های از حدقه دراومده ، سریع پرسید "اونا دوباره یه کاری.."
قبل از اینکه بتونه حرفشو تموم کنه به دیوار پشتش فشرده شد و با کوبیده شدن لب تهیونگ روی لبش ، بهت زده ساکت شد.
اون بوسه مثل یه لمس ساده که بهش عادت کرده بودند، نبود.
لب تهیونگ روی لباش حریصانه و محکم حرکت می کرد و هنوز داشت از بینیاش نفس نفس میزد.
با گذر چند ثانیه وقتی جونگکوک به بوسه اش جوابی نداد ، عقب کشید.
همونطور که عقب می رفت ، نفس های عمیقی کشید و دستهاش از روی بازوهای جونگکوک بالا اومد و روی خط فکش توقف کرد.
جفتشون توی سکوت اونجا ایستاده و به هم خیره شده بودند ، جونگکوک با چشمانی ناباور و شوک زده و تهیونگ کمی مرددتهیونگ آب دهانش رو قورت داد و شروع کرد "متاسفم، من الان... داشتم.."
این بار جونگکوک بود که با بوسه اش حرف اونو نیمه تموم گذاشت، یقه های کت اش که سرِشب بخاطر لرز ِ بدن تهیونگ دور شونه هاش پیچیده بود رو گرفت و اونو دوباره به بدن خودش چسبوند و لب هاشون رو دوباره به هم رسوند.
STAI LEGGENDO
𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]
Fanfiction•𝐒𝐮𝐦𝐦𝐞𝐫𝐲: تهیونگ دوباره ازش پرسید "پس به توافق رسیدیم اِنجل، هوم؟" جونگکوک حس می کرد داره صبرش رو از دست میده. سرشو بلند کرد و درِ جعبه رو بست. "باعث افتخارمه ، ددی." تهیونگ سمتش رفت ، چونه ی جونگکوک رو با انگشتش کمی بالا آورد و برای گذاشتن...