جونگکوک حس آهوی بیچاره ای رو داشت یه ماشین با نور بالا وسط جاده غافلگیرش کرده.فقط تونست گیج وگنگ سرشو تکون بده ،کم مونده بود زبونشو به جای آب دهنش قورت بده.
"پسرِخوب" تهیونگ زمزمه کرد و یه نیشگون کوچیک از گونهاش گرفت."حالا بشین و کفشای جدیدت رو بپوش. من باید چند تا لباس امتحان کنم.
میتونی یکم برام صبر کنی؟"یه سر تکون دادن احمقانه ی دیگه.
"عالیه."
جونگکوک سریع نشست و به تهیونگ خیره شد که به سمت یکی از اتاق های پرو مخصوص که براش آماده شده بود ، می رفت.
برای پنج دقیقه به زندگیش فکر کرد ، به اینکه دقیقا داره چه غلطی میکنه.
سعی کرد همه چیزو برای خودش دوره کنه و اتفاقات رو تا جایی که براش منطقی باشه به هم وصل کنه، اما قبل از اینکه بتونه به نتیجه ی به درد بخوری برسه ، یک دستیار دیگه کفشهای سایزشو براش آورد.جونگکوک خیلی جدی داشت به این فکر می کرد که کفشارو کنار بزاره و به خونه برگرده ،چون همه ی اینا یکسری اتفاقای دیوونه کننده ای بود که نمی تونست کامل پردازششون کنه.
اما از نوع خوبش، و تهیونگ تا حالا خیلی باهاش خوب بوده - خب البته اگه یکم ترسناک بودنش رو کنار بزاریم- و اون ، فقط نمی خواست که بی ادب بنظر برسه ...
کفشارو امتحان کرد. و هولی شت ، حسش مثل راه رفتن روی ابراست.
بند هاشو بست، به سمت آینه رفت و به خودش نگاه کرد. لعنت، می دونست که هرگز کفش به این زیبایی نداشته.انتظار داشت تنگ و اذیت کننده باشن ،از اون کفشایی که فقط برای مد پوشیده میشه و نه راحتی.
سختی بکش تا خوشگل باشی و این حرفا.
اما در کمال تعجب هم راحت بودند و هم ظاهرِ شیکی داشتند."اونا رو پوشیدی؟" تهیونگ از اتاق پرو بهش زنگ زد.
جونگکوک یکم طولانی تر به خودش تو آینه خیره شد."آره ، پوشیدم."
"بیا اینجا بیبی، بذار تو پات ببینمش." اطاعت کرد و به سمت لاین اتاق های پرو رفت و بیرون اتاقی که شلوارای براق زیادی از بالاش آویزون بود ایستاد.
وقتی در باز شد، یکبار دیگه تصویر بی نقص متحرکی به نام کیم تهیونگ به صورتش سیلی زد.
اون با کت و شلوار، کراوات و جزئیات ریز دیگه، که با کفش های پاشنه دار مشکی و طلایی ست شده بود.بی نقصه
جونگکوک فقط یک پسر بود. نمی شد ازش انتظار داشت این همه زیبایی که برای چشماش جدید بودند رو بتونه تحمل کنه.
انگشتاش رو به زور تو جیبش نگه داشت تا گوشیش رو برای عکس گرفتن ازش بالا نیاره ، انگار تهیونگ مستقیما از راهروی فشن شو خارج شده بود. کت و شلوار وکفشاش ،اون خیره کننده بود.
ESTÁS LEYENDO
𝐈 𝐅𝐨𝐫𝐠𝐨𝐭 𝐓𝐨𝐨 𝐁𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡 | [𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯]
Fanfic•𝐒𝐮𝐦𝐦𝐞𝐫𝐲: تهیونگ دوباره ازش پرسید "پس به توافق رسیدیم اِنجل، هوم؟" جونگکوک حس می کرد داره صبرش رو از دست میده. سرشو بلند کرد و درِ جعبه رو بست. "باعث افتخارمه ، ددی." تهیونگ سمتش رفت ، چونه ی جونگکوک رو با انگشتش کمی بالا آورد و برای گذاشتن...