Chapter13

72 30 4
                                    

-تا الان دیگه باید بر می‌گشت..

سوهیون در حالی که بی هدف به سمتی که بکهیون رفته بود سرک می کشید با نگرانی گفت و باعث شد جمع کاملا ساکت بشه. پسر جوونی که خودش رو مینهو معرفی کرده بود خمیازه بی صدایی کشید، چشم های خسته اش رو ماساژ داد و خواب آلود به حرف اومد.

-گفت زیاد دور نمیشه.. چرا اینقدر نگرانی؟

سوهیون سمتش چرخید و جدی جواب داد.
-الان بیشتر از نیم ساعته که رفته و هیچ خبری ازش نیست. نباید نگران باشم؟!

مینهو بی حوصله جوابش رو داد.
-بچه که نیست.. احتمالا اونقدری میدونه که نباید زیاد دور بشه.

اخم های سوهیون در هم شدن.
-هوا کاملا تاریکه و اینجا خیلی خطرناک.. اگه اتفاقی براش افتاده باشه چی؟

و با نگرانی لبش رو به دندون گرفت. مینسوک بلافاصله حرفش رو تایید کرد و اجازه نداد مینهو چیزی بگه.

-درست میگی. اینجا اصلا امن نیست. از اول نباید اجازه می دادیم بره.

بحث، بی علت کش میومد.. اما هیچکس متوجه اخم های چانیول که لحظه به لحظه بیشتر در هم می شدن نبود. نگرانی هر لحظه بیشتر به قلبش چنگ می انداخت و این باعث می شد عصبی تر از قبل بشه. اگه نگرانی سوهیون بی دلیل نبود چی؟! اگه واقعا اتفاقی افتاده بود؟ چرا اونا فقط نشسته بودن و غر می زدن؟! با حرص از جا بلند شد و همونطور که هنوز هم اخمش رو حفظ کرده بود اعلام کرد.

-بسه دیگه.. من میرم دنبالش.

چن سری تکون داد و از جا بلند شد.
-آره.. تا همین الانم زیادی بیخیال اینجا نشستیم. ولی تنهایی نمیشه.. منم باهات میام.

شیوون بی توجه به اخم های در هم چانیول حرفش رو تایید کرد.
-اینطوری بهتره. کریس.. لطفا تو هم باهاشون برو.

کریس بی حرف سری تکون داد اما صدای عصبی چانیول نگاه همه رو به سمتش کشید.
-نیازی به این کارا نیست. حتما همین نزدیکیاس.. خودم میرم پیداش میکنم.

-نه.

مینسوک بلافاصله اعتراض کرد و باعث شد نگاه تیز چانیول به سرعت روش بشینه. اما اون با جدیت به چشم هاش زل زده بود.

-الان وقت لجبازی نیست. جنگل خطرناکه. یادته چه اتفاقی برای سهون افتاد؟ مخصوصا الان که هوا کاملا تاریکه و جایی درست مشخص نیست.

-مهم نیست.. با چراغ قوه میرم.

چانیول بی تفاوت جوابش رو داد و چرخید تا چراغ قوه اش رو از روی زمین، جایی دقیقا نزدیک به کوله پشتیش برداره.

-لجبازی بسه! خودتم میدونی که عکس العمل بکهیون تقصیر توئه. از اینکه اینقدر تحت فشارش میذاری چی بهت میرسه؟ اصلا معلومه الان کجاست؟ اون وقت به جای اینکه نگرانش باشی اینجا ایستادی و با بقیه یکی به دو میکنی. تو واقعا دوستشی؟!

'👣 Danger Point 👣'Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz