Chapter11

80 28 0
                                    

کریس سمت کوله ای که روی زمین انداخته بود رفت و خم شد تا وسایلش رو بیرون بکشه اما همون لحظه صدای بلندی باعث شد سرش رو بالا بگیره و به سوهو که جمع رو مخاطب قرار داده بود خیره بشه.

-به نظرتون الان برای خوابیدن یه کمی زود نیست؟! من میخوام آتیش درست کنم. نظرتون چیه یه کم با هم صحبت کنیم؟

ابروهای کریس با حالت پر سوالی بالا پریدن. هیچ ایده ای نداشت چی تو سر این پسر میگذره اما مثل اینکه بقیه چندان مشکلی با پیشنهادش نداشتن. بی توجه به کوله پخش شده روی زمین صاف ایستاد و قدم هاش رو سمت سوهو که با فاصله کمی ازش ایستاده بود کشید.

-میخوای چیکار کنی؟

با این جمله، سوهو به آرومی سمتش چرخید و بعد دست به سینه ایستاد.
-میخوام آتیش روشن کنم. تو فکر بهتری داری؟ توی این موقعیت هیچ کاری نمیشه کرد..

کریس ابرویی بالا انداخت و در حالی که مطابق حرکت سوهو دست هاش رو زیر بغل می زد پرسید.

-خب.. چطوری میخوای آتیش روشن کنی؟!

سوهو شونه ای بالا انداخت و بی تفاوت زمزمه کرد.
-نمیدونم!

نیشخندی روی لب های کریس شکل گرفت و با لحن تمسخرآمیزی گفت.

-نظرت چیه دو تا سنگ برات پیدا کنم؟

و باعث شد سوهو گنگ نگاهش کنه.
-سنگ؟ سنگ برای چی؟!

نیشخند کریس با دیدن چهره گیج سوهو عمیق تر شد.

-میخواستی آتیش روشن کنی.. به دردت میخوره!

اخمای سوهو به سرعت در هم شدن. حالا منظور کریس رو متوجه شده بود. عصبی قدم جلو گذاشت تا بهش بتوپه. انگار هر چقدر آروم برخورد می کرد کریس بیشتر به خودش جرات مسخره کردنش رو می داد! اما.. با قرار گرفتن دستی روی سینه اش نگاهش رو چرخوند و به چن که بلافاصله جلو اومده بود تا این بحث بچگانه بیشتر از این کش پیدا نکنه خیره شد.

-بسه دیگه.. خسته نشدین اینقدر به هم پریدین؟! مگه بچه این؟

نگاه اخموی هر دوشون به سرعت سمت چن که با حرص بهشون توپیده بود چرخید، اما هیچ کدوم جوابی برای حرفش نداشتن. مسلما اون درک نمی کرد رفتار شخص مقابلشون چقدر برای اونا رو اعصاب و غیر قابل تحمله!.. نگاه کریس به سمت شیوون که قدم جلو گذاشته و کنار چن ایستاده بود تغییر مسیر داد. نگاه جدی شیوون اما خیره به سوهویی بود که هنوز هم با اخم به چن زل زده بود.

-چطوری میخوای آتیش روشن کنی؟

رو به سوهو پرسید و باعث شد نگاهش رو بین بقیه بچرخونه.
-من نمیدونم.. اما شاید بقیه بدونن!

با لحن مطمئنی گفت و چرخید.نگاهش رو بین چند نفری که منتظر به بحثشون خیره شده بودن چرخوند و خیلی جدی پرسید.

'👣 Danger Point 👣'Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang