Part 45(2)

219 46 2
                                    

.

.

.

نشستم روی مبل و کمی به دور و بر نگاه کردم، چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود.
احساسی وجودم رو آروم میکرد، می‌گفت به خونه برگشتی و آرامشی که دارم واقعا برام شیرینه.
نفس عمیقی کشیدم و به جونگین که توی آشپزخونه داشت نوشیدنی اماده میکرد خیره شدم.
شونه های پهنش دلم رو زیر و رو میکرد.

لیوان آبمیوه رو جلوم گذاشت و کنارم روی مبل دو نفره نشست.
گرمای تنش چیزی بود که مدتها خودم رو ازش محروم کرده بودم و حالا شدیداً میل به در آغوش کشیدنش رو در خودم حس میکردم.
لعنت بهت،‌ من حتی هیتم رو هم به تنهایی گذروندم!

_خب... جونگین شی،‌ قرار بود صحبت کنیم.
سرش رو تکون داد و لبش رو تر کرد، اضطراب داشت. رفتارهاش رو به خوبی می‌شناسم.
یهو بی مقدمه شروع کرد به تعریف کردن:
_سه سال قبل به عنوان یه نیروی ساده و تازه کار توی بخش بایگانی پایگاهمون استخدام شدم.

ابروهام را متعجب بالا انداختم، جرعه ای از آبمیوه اش نوشید:
_خب... من قصد داشتم به عنوان هکر اطلاعاتی وارد اونجا بشم و اینکه من رو بدون توجه به استعدادی که داشتم انداخته بودن توی اون انبار مسخره و پر پرونده... برام خوشایند نبود!

لبخند محوی که میومد روی لبهام جا خوش کنه رو با اخم کمرنگی جایگزین کردم:
_یکم خب... یکم بیشتر از یکم توی کاراشون سرک کشیدم و دردسر درست کردم.
لحظه‌ای به چشمام نگاه کرد، ضربان قلبم رو با نگاه کردن به چشماش بالا می‌رفت حس میکردم:
_درست یکسال بعد من دیگه توی بخش بایگانی نبودم و شدم عضو نیروهای امنیت سایبری...

چند ثانیه سکوت کرد، آروم لب زدم:
_خب؟
_یک سری اطلاعات واقعا سرّیه سهونا... نمیتونم بهت کامل بگم، بهمون خبر رسید یکی از مهم ترین ماموریت‌هامون به مشکل خورده، من هیچوقت جزوی از نیروهای عملیات میدانی نبودم سهون! همیشه فقط پشت کامپیوترم نشستم و شرایط رو کنترل کردم.

دم عمیقی گرفت و با چشمهایی که حالا غم توش سایه انداخته بود بهم نگاه کرد، قلبم مچاله شد:
_هنوز ازم عصبانی هستی؟ من نمی‌خواستم بهت دروغ بگم یا چیزی رو ازت مخفی کنم سهون، هیچی تو دنیا اندازه تو برام با ارزش نیست و اینو خودت هم به خوبی می‌دونی!

نه من ازش عصبانی نبودم، حتی دیگه دلخور هم نبودم!
با آرامش بی سابقه‌ای کاملاً به سمتش چرخیدم و محکم لبهامون رو بهم دوختم.
بعد از چند ثانیه به پشت گردنم رو چنگ زد و مک محکمی به لب پایینم زد.
در جدال برای اینکه هر کدوم بوسه رو در کنترل خودمون نگه داریم، به اتاق رسیدیم و لباس هامون رو به هر سمت و سویی که بود روونه کردیم.

سرش رو داخل گردنم فرو برد، شکمم رو نوازش کرد و زیر گوشم زمزمه کرد:
_بیا یه نینی وحشی مثل خودت اینجا داشته باشیم سهونا!
موهاش رو چنگ زدم و سرش رو مقابل صورتم نگه داشتم، چشمام رو ریز کردم و از بین دندونام غریدم:
_حتی فکرش هم نکن اوه جونگین!
_فکر که هیچ، عمل هم میکنم کیم سهون!

Lonely MoonWhere stories live. Discover now