.
.
.
یک ماه و دوازده روز و شش ساعت از اون فاجعه میگذره. یک ماه از وقتی که دیگه زندگی نکردم میگذره. یک ماه شده که دیگه گرگم رو حس نمیکنم. یک ماه...
در این یک ماه هر روز و هر روز زیر بازجوییهای وحشتناک زجر کشیدم اما سوهو هیونگ تأکید کرده بود که هرگز زیر بار قبول جرم نرم، ولی مگه مجرم واقعی من نبودم؟ من کسی بودم که ماشه رو چکوندم و من کسی بودم که جفتم رو از بین بردم...
چرا این آدمها اصرار دارند که بیگناهی یک قاتل رو ثابت کنند؟من داشتم عذاب میکشیدم و این آدمها میگفتن مجرم نیستی. مثل همیشه کنج تخت به حالت جنینی توی خودم جمع شده بودم و غرق در افکارم به دیوار پر از خط خطی و گچ پریدهی مقابلم خیره بودم که صدایی از داخل بلندگو داخل فضای سرد زندان طنین انداز شد:
_زندانی شمارهی 22512، پارک چانیول، به اتاق ملاقات تکرار میکنم زندانی شمارهی 22512، پارک چانیول به اتاق ملاقات!دوباره...
باز اومده بودن که مجبورم کنند ساکت بمونم، از انکار دروغین خسته شدم. تا کی؟ تا کی میتونم بقیه رو گول بزنم؟ اصلا با این کار تفاوتی هم در اصل قضیه ایجاد میشه؟ جفت من اینجوری برمیگرده؟قدمهای سلانه سلانه از سلولم خارج شدم بعد از عبور از هیاهوی زندانیای دیگه و زیر نگاه خیرهاشون به اتاق ملاقات رسیدم.
سوهو هیونگ داخل اتاق خاکستری و گرفتهی ملاقات، با بیقراری دور خودش میچرخید و از این سمت به اون سمت میرفت. به محض دیدن من، به سمتم هجوم آورد و بیمقدمه گفت:
_بالاخره آزاد شدی چان.شوکه و بیحرکت مونده بودم، نمیدونستم باید چه واکنشی نشون بدم. خوشحال بشم؟ نه... خوشحالی برای من از همون لحظه تا ابد ممنوع شد، ناراحت بشم؟ خب آره احساس مزخرفی دارم، بعد از این چطور میتونم زندگی کنم؟ ولی بیشتر از همه، مبهوت بودم. بیحرف به یک نقطهی نامعلوم زل زدم تا زمانی که سوهو هیونگ زد روی شونهام و اسمم صدا کرد.
با لکنت و صدای خشدار حاصل از چند هفته حرف نزدن، زمزمه کردم:
_یع...یعنی چی...؟
نفس آسودهای کشید. انگار حرف زدنم بعد از مدتها براش یک تسلی خاطر بود.
_یعنی همین آماده شو کارات که انجام شد میبرمت بیرون از این آشغالدونی.در طول تمام مدتی که فرایند آزادیم طی میشد، ساکت و بهت زده، مثل یک عروسک پارچهای قدیمی و زهوار در رفته، توسط سوهو هیونگ هدایت میشدم؛ بی هیچ اختیار مطلقی از خودم. وقتی از دروازهی بزرگ زندان عبور کردم، نور شدید آفتاب چشمم رو زد و باعث شد برای لحظهای اونها رو ببندم و وقتی اون در منحوس با صدای گوشخراش و شدیدی پشت سرم بسته شد، به خودم اومدم و چشمام رو باز کردم.
نمیتونستم باور کنم اتفاقی که افتاده بود رو، هضمش برام غیرممکن بود. چرا آزاد شدم؟ چرا همه چی اینقدر ساده طی شد؟ چرا چرا چرا هزاران چرا در سرم چرخ میزد که هیچ جوابی براشون نداشتم. ناخودآگاه نفس عمیقی کشیدم و هوای دود گرفته و آلودهی سئول رو به ریههام دعوت کردم. هوا آلوده بود، اما کثیف نبود، دود داشت اما خفقان آور نبود. فرق این بیرون با اون تو فقط همینه، وگرنه بدون کریس... فرقی نمیکنه کجا باشم، برای همیشه یه گرگ مرده خواهم موند.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Lonely Moon
ФанфикGenre: "Omegavers, Crime, Angst, Action, Romance, Phycology" Couples: "KrisYeol, Yoonmin, Kaihun" Writer: "Purplephoenix" «ماهِ تنها» خلاصه: زندگی خوبی داشت، خوشحال بود و از وقت گذروندن با خانوادهاش لذت میبرد... اما یک روز...توی یک لحظه...همه چی...