حدسم درست بود اون بعد از به ارگاسم رسیدن آروم چند قطره اشک ریخت و منو حتی گیج تر از قبل میکرد...
خدایا...حالا باید چیکار کنم؟ بهش بگم پیشش میمونم؟ ولی دیگه حتی از این بابت مطمئن نیستم....ولی اگه برم با قلبم چیکار کنم... حتما براش درد میگیره....
بین افکار شلوغم محاصره بودم و از آرامش نفسهای گرم جانگکوک روی گردنم لذت میبردم تا اینکه در با صدای بلندی باز شد... گاد! خوب شد جانگکوک طبق عادتش بدنای برهنمون رو با لحاف پوشونده بود.
-فاک! اینجا طویله نیست جین....
-الان وقت این حرفا نیست جانگکوک! خودتو از اون بچه بکش بیرون...آدرسشونو از طریق یه خودی گیر آوردیم... باید زودتر بریم...
Author's pov
جانگکوک با حرفشون از جاش پرید و بعد از رفتن جین خودشو از روی تهیونگ بلند کرد. کاندوم استفاده شدشونو تو سطل زباله انداخت و باکسر و شلوارشو بالا کشید. جسم مسخ شدهی تهیونگو با یه حرکت بلند کرد و صورتشو قاب گرفت و روبه روش خم شد.
-بیبی..ببین...من دارم میرم یه جایی...یه کار نیمه تموم دارم که باید تموم شه...اگه برنگشتم میخوام اینو بدونی که دوستت دارم...ممنونم که به زندگیم اومدی همه چی کنارت رویایی بود... میدونی ته تو باعث شدی دوباره حس بیست ساله هارو داشته باشم... دلم میخواد هوای اونوو رو هم داشته باشی عشق من...خواهش میکنم بهش بگو دوسش دارم...
مغز تهیونگ از کار افتاده بود...چرا حرفای جانگکوک بوی خداحافظی میداد؟جو سنگینی که بینشون بود غیرقابل انکار بود و تهیونگ دنبال یه جایی غیر از تو آغوش جانگکوک برای خالی کردن بغضش میگشت...
-م..مگه کجا میری؟
-دونستنش برات خوب نیست پسرم...ولی...یا دخلمو میارن...یا دخلشونو میارم!
تهیونگ نتونست از ریزش اشکهای چشمش جلوگیری کنه و با بغض مرد و صدا زد:
-ب..بابایی...
-منو ببین.... دوستت دارم عزیز دلم... بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی بچه... حالا برو خونه....پیش اونوو...وگرنه کتک میخوری...
جملهی آخرشو با بغض آمیخته به لبخندی گفت و میخواست اتاقو ترک کنه که تهیونگ بدون توجه به موقعیتش باکسرشو به سرعت پوشید و به سمت مرد مرد و به مچ پاش آویزون شد...
-نرو.... لطفاً...من میترسم... خواهش میکنم... من عاشقت شدم... نمیخوام از دستت بدم...اولین باره که همچین حسی دارم...تروخدا نرو...
جانگکوک به سختی پلکاشو رو هم فشرد و قطره اشکی از گوشهی چشمش سرازیر شد.
-بیبی....پامو ول کن...من باید برم....اونا زندگیمو نابود کردن!
-خواهش میکنم آقا...مگه چیکارت کردن.... لطفاً...هیچی ارزششو نداره که خودتو به کشتن بدی...من بهت نیاز دارم...اونوو بهت نیاز داره...ما بهت نیاز داریم....
YOU ARE READING
I wanna be your slut! (Kookv)
Fanfictionوقتی عشق یه مرد متأهل تهیونگو به مسیر خطرناکی میبره... 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 بخشی از داستان: -جدیدا خیلی از اون بار خوشت اومده.... کدوم یکی از استریپراش چشتو گرفته؟ -ته...حق با یونگیه.... این همه جا! اگه امروز بریم سومین بارمون میشه...