part 14(truth or dare?)

2.1K 368 129
                                    

تهیونگ که هنوز موفق به کنترل نفساش نشده دستپاچه گفت:

-م..متاسفم...آقا...دست خودم نبود...

-خوبه که متاسفی...

جانگکوک به آرومی پسرک موبنفشش رو کنار زد و برخلاف میلش تصمیم به ترک اتاق گرفت.

-بگیر بخواب تهیونگ...

-ولی آقا...

پسر سعی کرد با خواهش و تمنا نارضایتی خودشو نشون بده ولی انگار تاثیری نداشت. انگار مرد مورد علاقش بعد از هر اتفاقی که بینشون میوفتاد پشیمون میشد.

-گفتم بخواب!

-خواهش میکنم...نرو...

-نمیخوام غیر از چشم چیزی بشنوم...

مرد محکم گفت و به طرف در اتاق رفت.

-چشم آقا...

-آفرین پسر خوب...

جانگکوک نمیدونست که فقط با پسر خوب خطاب کردن تهیونگ چه آتیشی توی دلش به پا می‌کنه و پسر و با گفتن شب بخیر ترک کرد.
.
.
.

سه روز بعد

پلی استیشن از نظرش خوب بود؟ نه ! ولی بازی کردنش با پسری که شباهت عجیبی به مرد جذاب و مرموز زندگیش داشت یه چیزی بهتر از فوق‌العاده بود. اون از اینکه به این اعتراف کنه که هر بار با نزدیکی به پسر اون مرد تپش قلب میگیره متنفر بود. اگر جانگکوک همینجوری به فاصله گرفتن از تهیونگ ادامه میداد و نادیدش می‌گرفت ؛ مجبور میشد برای رفع دلتنگیش به عمق چشمای تاریک پسر مرد نگاه کنه و اونو محکم ببوسه . (سخن نویسنده: شیپشون میکنید؟ 😀)

-بردمتتتتت کیم فاکینگ تهیووونگ!

تهیونگ گذاشت پسر ببره چون مشتاقانه منتظر بود لبخند خرگوشی و هیجانشو که درست مثل پدرش بود رو ببینه و به چشماش لطف کنه.

-خوشحالم برات اونوو... بردن من افتخاریه که نصیب هر کسی نمیشه!

-فاک پسر بابام پیام داده و ندیدم!

تهیونگ که بازم با شنیدن اسم بابا از زبون پسر قلبش به تاپ تاپ افتاده بود با چشمایی که از هیجان برق میزدن‌ ناخودآگاه از پسر پرسید:

-چی میگه؟

-الان داری ازم می‌پرسی که بابام بهم چی میگه؟

اونوو با تعجب پرسید و با شیطنت منتظر واکنش تهیونگ شد.

-او... معذرت می‌خوام ..یه لحظه.‌..حواسم نبود...

تهیونگ سرخ و سفید شد و به سختی جواب پسر شیطون آقای جئون رو داد.

-بیخیال پسر... میگه امشب با دوستاش بریم مهمونی...

-مهمونی؟

-اره مثل اون دفعه که رفتیم مهمونی رفتی رو پای بابا...

I wanna be your slut! (Kookv)Kde žijí příběhy. Začni objevovat