با شنیدن اون جمله رنگ صورت تهیونگ پرید و ناخودآگاه هینی کشید و صدای خندههای سرمستانه ی جانگکوک بلند شد.
-از طرف کی اومدی احمق جون؟ چرا منو زیر نظر داشتی؟ میدونی من یه چاقوی خوشگل تو جیبم دارم که اگه نگی بدم نمیاد کل صورت خوشگلتو باش خط خطی کنم...
-بالم لبتو دوست دارم آقای رئیس....
جانگکوک گرهی دستاشو دور گردن تهیونگ محکم کرد چون مثل اینکه تهیونگ اصلا متوجهی موقعیتش نبود!
-بهت خندیدم پررو شدی؟
تهیونگ با صدای ضعیفی جواب داد:
-د...دارم ازت تعریف میکنم ...د..داری خفم میکنی...
جانگکوک بدون معطلی چاقوشو از جیبش بیرون آورد و روی گلوی تهیونگ گذاشت:
- داشتی میگفتی کوچولو...
-خواهش میکنم...قسم میخورم از طرف کسی نیومدم...اینجا یه بار لعنتیه چرا باید از طرف کسی بیام؟
پسر همهی توانشو به کار گرفت تا خودشو توجیه کنه..محض رضای خدا تهیونگ هیچوقت به اینکه این بار بلک میرِر چقدر مشکوکه حتی فکرم نمیکرد. تنها چیزی که نظرشو به دلایل نامعلومی جلب کرده بود مرد مشکی پوشی بود که با لبخند مرموزانش میتونست هر کسی رو به زانو دربیاره.
- همه میدونن اینجا فقط یه بار لعنتی نیست! فکر کردی من احمقم؟!
-باور کن هیچ ایدهای راجع به اینکه اینجا چیکار میکنید ندارم!....
-اینجا چه غلطی میکنی؟ هر دفعه میای به من خیره میشی! اگه پسر نبودی از اینکه تا حالا بات خوابیدم یا اینکه پولتو دادم یا نه مطمئن میشدم!
تهیونگ اون لحظه بدون هیچ دلیل خاصی احمقانهترین تصمیم عمرشو گرفت... هیچ توجیهی برای کارش وجود نداشت...اون یه خونهی بزرگ، ماشین و به اندازهی کافی پول داشت.... فقط میخواست به اون مرد مرموز و کاریزماتیکی که چند وقتی بود فکرشو مشغول کرده بود نزدیکتر بشه...
-م..من میخوام اینجا کار کنم!
مرد بزرگ چونهی تهیونگو با دستش محکم فشار داد و پسر کوچیکتر از درد نالید:
-بهت نمیاد استعدادی تو کار ما داشته باشی بچه!
تهیونگ اون لحظه تصمیم گرفت استعداد نهفته و خجالتآورشو برای مرد رو کنه...به هر حال دیگه جای خجالت نبود.. نه وقتی که خودشو با کله تو دردسر انداخته!
-مم...من میتونم برقصم! با میله! توش عالیم!
-اوممم به نظر جالب میاد...
لحظه ای طول نکشید که مچ دستش توسط مرد بزرگ کشیده شد و اونو به اتاقی هدایت کرد. مچ دستش از درد میسوخت ولی جرئت حرف زدن نداشت وقتی در اتاق با شدت بسته شد تهیونگ با همون شدت به داخل اتاق پرتاب شد.
ESTÁS LEYENDO
I wanna be your slut! (Kookv)
Fanficوقتی عشق یه مرد متأهل تهیونگو به مسیر خطرناکی میبره... 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 بخشی از داستان: -جدیدا خیلی از اون بار خوشت اومده.... کدوم یکی از استریپراش چشتو گرفته؟ -ته...حق با یونگیه.... این همه جا! اگه امروز بریم سومین بارمون میشه...