سعی میکرد بدون نگاه کردن به چشمای متعجب مرد کارشو انجام بده پس سرشو تو گردنش فرو برد و پاهاش و دورش حلقه کرد. هنوز به طرز غیر طبیعی ای میلرزید و باید خودشو گرم میکرد. جانگکوک کنار گوشش زمزمه کرد:
-پسرم سردشه نه؟
ولی جز صدای دندونای تهیونگ هیچ جوابی نگرفت پس بلند شد و بعد از باز کردن دگمههای لباسش بدن محکم و عضله ایشو برای پسر به نمایش گذاشت.
تهیونگ هنوز نمیتونست با مرد مکالمه کنه ولی از نگاهش میشد سوالای زیادی رو خوند.
-فقط میخوام بیشتر گرم شی همین!
مرد لباساشو دروورد و با بدن برهنش بدن تهیونگو به آغوش کشید. تهیونگ از اینکه میتونست همهی برجستگی های بدن اون مرد و حس کنه شوکه بود ولی نمیتونست لرزش بدنشو نادیده بگیره پس چشماشو بست و دوباره خودشو به بدن مرد پیچید. چند دقیقهای در سکوت بینشون گذشت و حالا تهیونگ کمی هوشیارتر شده بود و درحالیکه با دستاش سرشونههای مرد و محکم گرفته بود لب زد:
-م...میشه بچرخم؟
-خوشت اومده هااا شیطون...
جانگکوک با صدایی که به خوبی میشد طعنرو ازش تشخیص داد گفت.
-ف..فقط میخوام پشتمم گرم شه...
-بزار فک کنیم میخوای گرم شی...میتونی بچرخی...
تهیونگ که با حرفای مرد حس عجیبی داشت آروم چرخید و مرد بعد از حلقه کردن دستاش دور شکم پسر اونو محکم به بدنش قفل کرد.
تهیونگ نمیخواست به خودش اعتراف کنه که از اینکه اونجوری به هم گره خوردن حسی غیرقابل تشخیص داره. حالا جسمش کمی گرم شده بود و احساس برآمدگی های بدن مرد روی تن لخت خودش واقعا بد نبود! خوب بود...شاید کمی بیشتر از خوب...
پسر که بالاخره از حس نفسای گرم و مرتب مرد درست کنار گردنش مست شده بود؛ بدنش آروم گرفت و به خواب عمیقی رفت تا بعد از روزی خسته کننده و عذاب آور به تن خستش استراحت بده...
.
.
.نیم ساعت بعد
جانگکوک از اینکه جسم بی جون اون پسربچرو بغل گرفته بود اصلا ناراضی نبود ولی نمیدونست تا کی باید تو اون حالت بمونه تا اون بچه بیدار نشه. به نظر نمیومد که اهمیت بده ولی چرا داشت اهمیت میداد؟ با ورود ناگهانی دوستاش تکونی خورد و تهیونگ بیدار شد ولی جرئت تکون خوردن یا باز کردن پلکاشو نداشت.
- یاد نگرفتین اول در بزنین گوسفندا؟؟
جین و نامجون با تعجب به هم خیره شدن بعد از چند ثانیه نامجون سکوت و شکست:
-اووو این کیه تو بغلت این همه مارو مسخره کردی آخرش خودت گی شدی؟
با صدایی که سعی میکرد آروم نگهش داره جواب داد:
ČTEŠ
I wanna be your slut! (Kookv)
Fanfikceوقتی عشق یه مرد متأهل تهیونگو به مسیر خطرناکی میبره... 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 بخشی از داستان: -جدیدا خیلی از اون بار خوشت اومده.... کدوم یکی از استریپراش چشتو گرفته؟ -ته...حق با یونگیه.... این همه جا! اگه امروز بریم سومین بارمون میشه...