part 26(اون یه بچس)

2.2K 415 259
                                    

سلام...این قسمت آخرش نیست...فعلا اینو داشته باشید😀💓
.
.
.

اونوو اشکای روی صورت قرمز و ملتهب تهیونگو با دستاش پاک کرد و بعد از نزدیک کردن صورتش به اون لبای گرمشو روی لبای تهیونگ قرار داد...

تهیونگ از که از بوسش با پسر مرد مورد علاقش مسخ شده بود، از شدت دلتنگی دستشو پشت سر پسر برد و اونو به خودش فشرد. اون دوست داشت بوسشون برای ساعتها ادامه داشته باشه بلکه بتونه ذره‌ای از دلتنگی و حال بدش کم کنه...پسر کوچیکتر توی بوسیدن آماتور بود ولی تهیونگ چطور میتونست از لبای خوش‌حالتی که شبیه به لبای پدرشه بگذره.... اونوو با دیدن شدت گرفتن اشکای تهیونگ آروم ازش جدا شد و درحالیکه هنوز صورتشو با دستاش نگه داشته بود گفت:

-ته‌‌‌‌...‌

-اونوو... لطفاً...بیا بازم انجامش بدیم... لطفاً.....

اونوو با دیدن گریه‌ها و بی‌قراری پسر بزرگتر متوجه‌ی حال بدش شد و بار دیگه جسم پسر بزرگتر و محکم به آغوش کشید.

-من...باید برم ته...

-کجا؟؟ کجا بری؟ من تازه پیدات کردم! هیچ ایده‌ای داری که چقدر عذاب کشیدم؟!

-متاسفم....

تنها کلمه‌ای که تهیونگ در جواب حرفش شنید همین بود و لحظه‌ی بعد مردی با بی‌رحمی پسر بزرگتر و از ماشین بیرون کرد و در عرض چند ثانیه ماشین ناپدید شد. تهیونگ سعی کرد اون ماشین مشکی گرون قیمتو با تمام توانش دنبال کنه ولی بین دویدناش خسته شد و جثه‌ی ضعیفش با شدت به زمین برخورد کرد و با گریه نالید

-حالا....حالا بدون شما چیکار کنم؟....
.
.
.

دو ماه بعد

لعنت بهش! زندگی بدون جانگکوک و پسرش غمگین‌تر و کسل کننده تر از چیزی بود که تهیونگ فکر میکرد....اون حتی نمیتونست درست بخوابه..

سعی کرد چشماشو ببنده ولی زمزمه‌هایی درست کنار گوشش این اجازرو بهش نمیدادن...

"شششش...بیبی... آروم باش...

حالتو خوب میکنم...منو دست کم گرفتی؟

پسر کوچولو....قول میدم یه کاری میکنم که بری فضا...نمیخوای ستاره هارو ببینی بیبی؟ "

صدای زمزمه های مرد مرتب و به طرز غیرعادی ای تو گوشش تکرار میشدن و خواب و ازش گرفته بودن... هیچکسی نمیتونست اونجوری با تهیونگ عشق‌بازی کنه...آره اون دلتنگ بود دلتنگ زمزمه های بم و گاه و بی گاه مرد وسط عشق‌بازیاشون....اون دوست داشت دوباره بین اون بازوهای قدرتمند قرار بگیره و تن سنگین مرد و رو خودش حس کنه... دوست داشت با سرخوشی فریاد بزنه و اسم مرد و صدا بزنه و بین بدنش آروم از لذت بلرزه...

تهیونگ با همین افکار بعد از ماه‌ها دوباره سخت شده بود، پس دستشو به عضو دردمندش رسوند و آروم ناله کرد:

I wanna be your slut! (Kookv)Where stories live. Discover now