part 23(خونه‌ی وحشت)

2K 371 162
                                    

⚠️هشدار: این قسمت صحنه های خشن و خون و خونریزی داره هر کی نمی‌پسنده یا اذیت میشه نخونه لطفاً...
.
.
.

-جدی جدی رفت ؟

جانگکوک بعد از نیم ساعت جر و بحث با زنی که حتی از سایشم متنفر بود گفت و متعجب به جای خالیش خیره شد.

-دوست نداشتی بره؟

-چرت و پرت نگو ته... فقط باورم نمیشه ... فکر کنم شانس بهم رو کرده...

هوای سرد داخل حیاط باعث لرزششون شده بود و میتونستن بخاری که از دهنشون خارج میشرو ببینن.

جانگکوک دستاشو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و تن کوچیک و لاغر پسرو به تن خودش چسبوند.

-ظاهرا تنها شدیم بیبی...

-اره حالا میتونی منو حتی رو میز غذاخوری هم به فاک بدی بابایی...

تهیونگ گفت و زیر دلش از حرف خودش پیچید و با حرص گردن مرد مورد علاقشو محکم گرفت و لباشو به سمت لباش برد ولی با صدای شخص سومی متوقف شد.

-یاااا ما اونجا غذا میخوریم!

-فاک فاک اونوو! همیشه حسمو میپرونی! اصلا کجا بودی تو؟

-پشت سرتون! بعدشم اصلا دوست ندارم اینجوری عین تمساح فکتو باز کنی و به بابام حمله کنیااا...

-یاااا اونوو!

با شنیدن اعتراض باباش، پسر بلند خندید و موهای شلختشو مرتب کرد.

-خیلی خب! شوخی کردم ولی درباره ی میز غذاخوری کاملا جدی بودم!

-باشه حالا برو تو اتاقت و بخواب!

-ولی من می‌خوام پیش شما بخوابم ... قراره رفتن جنی رو با هم جشن بگیریم...

-اونوو!

دو مرد همزمان با هم گفتن و اونوو با خنده اونارو تنها گذاشت.

-میدونی حالا وقت چیه؟

جانگکوک با لبخند پرسید.

-وقتِ فاکینگ؟

- خدای من بچه ! میخواستم بگم با هم یه نوشیدنی بزنیم!

-اومم خب بعد سکس نوشیدنی می‌چسبه اینطور نیست؟

پسر با چشمای پاپی شکلش بهش خیره بود و دلبستگی و نیازش به مردی که اونو محکم تو بغلش کشیده بود روز به روز بیشتر میشد جوری که از صبح تا شب دلتنگ آغوش گرم و محکم مرد میشد و براش بی‌قراری میکرد.

-پسر کوچولوی من...من خیلی خستم.... فقط می‌خوام بغلت کنم باشه؟

تهیونگ روی نوک پنجه هاش بلند شد و لباشو به لبای مرد رسوند و بوسه‌ی خیسی رو آغاز کرد.

-مممم... سخته ازت بگذرم بابایی...
.
.
.
صبح روز بعد تهیونگ باز هم با جای خالی مرد مواجه شد و این موضوع حسابی اونو کلافه کرده بود. هر چقدر که نیازشو به حضور مرد بزرگتر بیشتر عنوان میکرد مرد بیشتر از اون دور میشد و دیگه نمیدونست برای داشتنش باید چه کاری انجام بده. از طرفی هر لحظه دوست داشت موجودی قد بلند با چشمهای وحشی و تیله‌ای جلوی چشماش باشه و باهاش عشق بازی کنه و از طرفی هم نمی‌خواست با اصرار کردناش رقت انگیز به نظر برسه.

I wanna be your slut! (Kookv)Kde žijí příběhy. Začni objevovat