**
ده ساعت بعد
با خستگی تمام پا به کمپانی گذاشت و دکمه ی طبقه ی مورد نظرش رو زد
دیشب بعد از خبر شوکه کننده ای که شنیده بود و با اصرار های جونمیون در جشن حضور پیدا کرد تا از واقعیت های بیشتری مطلع بشه
بعد از اتمام جشن مست تر از قبل ، مادرش رو تهدید به ابرو ریزی و هیونا رو تهدید به مرگ کرد
درسته ... اون نطفه برای تهیونگ نبود ... درسته که اونشب تهیونگ مست بود ... ولی احمق نبود ... به خوبی همه چیز رو به یاد داشت ...
در آخر تصمیم گرفت که بعد از دیدار با جونگکوک، هیونا رو به آزمایشگاهی که خودش میشناخت ببره و ازش آزمایش های مربوطه رو بگیره
تا وقتی که خودش دست به کار نمیشد ، این قضیه رو باور نمیکرد...
قدم های محکمش رو به سمت دفتر کارش رسوند و پشت میزش نشست
با چک کردن پرونده ها و ایمیل های مربوطه اش کمی روی میز خم شد تا از خستگی همیشگی اش کم کنه
ولی صدای درب بی وقفه ی اتاقش این اجازه رو بهش نداد
-بیا تو
نامجون با اجازه ای که تهیونگ بهش داده بود وارد اتاق شد و پرونده های مربوطه رو روی میز قرار داد
-خب...گزارش امروز
-طبق خواسته اتون چند روز قبل بیانیه ای برای جذب کارآموز های جدید دادیم و تا الان بیش از چهارصد نفر ثبت نام آنلاین انجام دادهان
-خب...و دیگه؟
-متاسفم ولی خبرگزاری دیسپیج دوباره مدیر عامل کمپانی رو به حکم فاش نکردن هویتش سر تیتر روزنامه ها قرار داده و علیهتون مخالف جمع کرده
-واقعا براشون چه فرقی داره که مدیر عامل کمپانی چه کسیه!؟ ... خبرهای جدید بهم بده نامجون ... هر روز دارم این اخبار رو راجب کمپانیم میشنوم...
نامجون سری تکون داد و یک قدم از میز تهیونگ دورتر شد
تهیونگ که حالا مشکوک و کنجکاو تر از قبل شده بود کمی به جلو خم شد و چشم هاش رو ریز کرد
-چیشده نامجون!؟
-یکی از کارآموز ها امروز صبح قراردادش رو باطل کرد
-خب! و؟
-و درست طبق قوانین خسارت قابل توجهی رو برای این مدت پرداخت کرد
-آه...نمیدونم چرا وقتی نمیخوان به جایی برسن وقتشون رو با کارآموز شدن هدر میدن! خب کدوم کارآموز بوده ، کد شناساییش رو بگو تا تو سیستم چک کنم ببینم برای کدوم گروه بوده!
و دست به کیبرد لبتاپش برد
نامجون به سختی و با استرس شروع کرد به خوندن کد مورد نظرش
و طولی نکشید که اسم و عکس جونگکوک در سیستم بالا اومد
تهیونگ...تهیونگ باور نمیکرد ... جونگکوکش...عروسکش از کمپانی رفته بود...
با حس خشم و تنگی نفس بیش از حدی که داشت ایستاد و دست هاش رو مشت کرد
-به چه حقی!...به چه حقی با رفتنش موافقت کردید!؟
با نعره ای که سر داد نامجون با ترس پلک روی هم گذاشت و دم کوتاهی گرفت
-خودتون این قانون رو وضع کرده بودید قربان ... گفتید در صورت استعفا دادن یکی از کارآموز ها ، با تیم مشاور موضوع رو برسی کنم و دیگه به شما اطلاعی ندم!
قانون قانون قانون...هرچی میکشید از قانون هایی بود که خودش وضع کرده بود!
با خشم مهار نشدنی ای تمام محتویات روی میزش رو بهروی زمین انداخت و صدای کلفتش رو در اتاق آزاد کرد
عروسکش...به چه حقی ترکش کرده بود!؟

YOU ARE READING
𝑴𝒚 𝑰𝒅𝒐𝒍 | 𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌
Fanfiction☆ ووت و کامنت هنگام خواندن فیک فراموش نشه☆ Name: My idol Main couple: Vkook Genres: Smut Angst Drama BDSM Romance Story by sheri Telegram channel: Everythingaboutbtss Up Time: Full +18 [پارت ها طولانی هستند] ❌این داستان دارای صحنه ی خشن میباش...