طبق معمول چهارتایی مشغول تمرین بودن که در سالن باز شد-کیم تهیونگ ؛ همراه من بیا رئیس کارت داره
با این حرف تهیونگ پشت سرش راه افتاد
جیمین بدون ذره ای توجه مشغول تمرینش شد
یونگی که گیج شدن جونگکوک رو دید به سمتش رفت
-میدونی که هیچ کار آموزی مدیر عامل کمپانی رو ندیده
با سر حرف یونگی رو تایید کرد
-ولی باید بگم که تهیونگ اونو هرازچندگاهی میبینه
-عجیب نیست؟
-اوایل از نظر ما هم عجیب بود ولی خب این تصمیم خود هان ته سوعه
و ما هم نباید مخالفتی کنیم
-آهان...
کوک گفت و سعی کرد حواسش رو از تهیونگ و رئیس کمپانی پرت
کنه
**
هرچقدر که بیشتر میگذشت؛ بیشتر جذب هم گروهیش یعنی تهیونگ
میشد
از نظر کوک اون یه آدم بالغ و خودساخته است
چقدر دوست داشت شبیه اون بشه
-چی ذهنت رو اینقدر مشغول کرده؟
با تعجب به تهیونگ نگاه کرد
اون داشت سعی میکرد باهاش حرف بزنه ! واقعا؟-با..بامنی؟
-مگه به غیر از تو کس دیگه ای هم اینجا هست ؟
-آه نه نه..یعنی ... به هیچی فکر نمیکردم
تهیونگ کمی به کوک نزدیک شد
-بیخیال ؛ میتونی بهم بگی
کوک نگاه متعجبی به پسر رو به روش انداخت
اون واقعا سالم بود؟ سرش به جایی خورده بود؟
-نه چیز خاصی نیست ؛ ممنون
-اکی؛ هی پسر ما دیگه همگروهی هستیم ؛ یادت باشه بعد تمرین شماره
ات رو بهم بدی ؛ لازم میشه
چشم هاش از تعجب بیش از حد گرد شد
نه واقعا برای این پسر اتفاقی افتاده بود !!!
بدون حرفی تهیونگ سالن رو برای خوردن ناهار ترک کرد
-واو؛ تو واقعا خیلی عجیبی!
کوک زیر لب گفت و به سمت آب خوری سالن رفت...
**
نه تنها از نظر کوک ؛ بلکه از نظر جیمین و یونگی هم همه چیز خیلی عجیب بود
تو این چند وقت تهیونگ همراه اونها به سالن غذا خوری میرفت
و حتی کنار اونها می نشست و غذا می خورد
یونگی هم ؛ هم عقیده ی کوک بود
به نظر یونگی هم چیزی به سر تهیونگ خورده بود که اون رو اینقدر عوض کرده بود
از همه جالب تر این بود که لحن تهیونگ دیگه امری و دستوری نبود
به طور مثال توی تمرین ها به جای توهین به بقیه ازشون خواهش می کرد
همه تعجب کرده بودن ؛به جز جیمین
درسته که اوایل هم جیمین خیلی جا خورده بود ولی بعد ها همه چیز واسش عادی شده بود
جونگکوک حدس میزد که جیمین از چیزی خبر داره !
ولی اون چی بود؟ شاید هم همش ساخته ی ذهن خودش بود !
در حال تمرین بود که تهیونگ بهش نزدیک شد
-داری اشتباه حرکت رو میری ؛ ببین اینجوریه!
تهیونگ برای نشون دادن نحوه ی صحیح اون تکه ی رقص ؛ پشت کوک قرار گرفت و بهش چسبید
با برخورد بدن تهیونگ به خودش؛ نفسش تو سینه اش حبس شد
یه جورایی از این نزدیکی خوشش می اومد و یه جورایی هم هنوز توی شوک و بهت بود
-یاد گرفتی؟
تهیونگ پرسید و کوک توی دلش به خنده افتاد
اون ازش انتظار داشت که تو این شرایط یاد بگیره؟
-هی بچه با توام
-بله؟
-میگم یاد گرفتی؟
-نه...
تهیونگ پوزخندی زد و دوباره پشت کوک قرار گرفت
-یاد نگرفتی یا میخواستی دوباره اینجوری بهت یاد بدم؟
با این سوال تهیونگ از آیینه نگاهی به صورت جذابش انداخت
آره دوست داشت ؛ این نزدیکی رو دوست داشت
-جفتش...
دوباره خندید و سرش رو کنار گوش کوک برد
-پس باید زیاد از این کار ها کنیم
خواست چیزی بگه که در سالن به صدا در اومد
توی دلش لعنتی به عامل جدایی تهیونگ از خودش فرستاد
ولی با دیدن جیمین لبخندی زد و به طرفش رفت
-وقت شامِ کوک بسه دیگه ؛ چقدر تمرین میکنی ؛ توهمینجوری عالی ای ؛ بیا بریم
-باشه هیونگ برو ؛ منم الان میام
جیمین با لبخندی سمت در رفت
-پس تو سالن غذا خوری منتظرتم کوک
سری تکون داد و شاهد رفتن جیمین شد
زیر چشمی به تهیونگی که یه گوشه ایستاده بود نگاه کرد
بعد از تعویض لباس هاش به سمتش رفت و با استرس نگاهی بهش انداخت
-تو...تو نمیای؟
دستهاش رو توی هم گره زد و تکیه اش رو از دیوار گرفت
-هومم..کجا؟
-منظورم اینکه ... بریم غذا بخوریم
-تو دوست داری من بیام؟
و بعد روی صورتش خم شد
-اگه تو ازم درخواست کنی؛حتما میام
و بعد چشمکی تحویل پسر کوچکتر داد
**
روز به روز رابطشون صمیمی تر میشد و این وسط تنها کسی که ناراضی به نظر میرسید جیمین بود
به غیر از اخلاق و رفتار های غیر منتظره تهیونگ ؛ جونگکوک هم تغییر کرده بود ؛ اون به شدت تهیونگ رو میپرسید
-چطوره بریم بار؟
با این پیشنهاد یونگی تمام نگاه ها به سمت اون برگشت
امروز ماهگرد روزی بود که آخرین عضو گروه ؛ یعنی جونگکوک مشخص شده بود
از طرفی دیگه امشب تولد جونگکوک هم بود ؛ ولی کسی از این قضیه خبر نداشت
-بریم
با تعجب به تهیونگی که موافقت کرده بود نگاه کرد
-نه بار نه ؛ میدونید اگه مست کنیم چی میشه
تهیونگ به سمت جیمین رفت و چیزی در گوشش گفت که از جونگکوک و یونگی مخفی موند
جیمین به آرومی سیب گلوش رو قورت داد و به بقیه نگاه کرد
-ساعت...ساعت نه بریم ؛ من میرم آماده شم فعال
تهیونگ هم پشت بندش خارج شد
-خب کوک توام برو کار هاتو بکن منم میرم به هوسوک میگم ، ببینم میاد یا نه
لبخندی به یونگی زد و با سر حرفش رو تایید کرد
به محض اینکه وارد اتاقش شد با کوهی از تماس های بی پاسخ از طرف خانواده و دوست هاش رو به رو شد
حدس میزد که بخاطر تبریک تولدش بهش زنگ زده باشن
اول با خانواده اش تماس تصویری ایجاد کرد و بعد از چند دقیقه حرف زدن باهاشون به دوست هاش زنگ زد
با همون لبخند همیشگیش در حال تعویض لباس هاش بود و به خانواده و دوستهای با فکر و مهربونش فکر میکرد
طبق قراری که یونگی گذاشته بود ؛ ساعت نه همه باید جلوی درب ساختمان حضور پیدا میکردن
به آرومی به سمت در ورودی قدم برداشت و همون لحضه تهیونگ و جیمین رو دید
نمیدونست چرا ولی از این نزدیکی راضی نبود
شاید هم حسودی می کرد !
آره میکرد! حسودی می کرد که چرا تهیونگ اینقدر با جیمین صمیمی برخورد میکنه ...
-سلام
-اوه کوک اومدی ؛ خوشتیپ شدی پسر
جیمین گفت و ضربه ای به بازوش زد
لبخندی زد و به تهیونگ نگاه کرد
ولی نمی تونست چیزی از نگاهش بخونه انگار یک تکه یخ توی چشم هاش بود
چیزی نگذشت که یونگی همراه هوسوک به جمعشون ملحق شد
-خب من هوسوک رو هم راضی کردم که بیاد
تهیونگ نیشخندی زد
-نگو که بخاطر ما بوده ! که باورم نمیشه
-هی دهنت رو ببند
یونگی رو به تهیونگ گفت و زودتر از بقیه راه افتاد
-ببخشید اون یکم حساسه
هوسوک گفت و پشت سر یونگی راه افتاد
-بهتره ماهم بریم
با این حرفِ جیمین همگی قدم زنان دنبال یونگی راه افتادن
بالاخره بعد از طی کردن چند خیابون جلوی بار بزرگی ایستادن
-یونگی اگه زودتر میگفتی که اینجا اینقدر دوره ؛ با ماشین می اومدیم
جیمین گفت و نفس زنان به یونگی نگاه کرد
-بزار یکم چربی هات آب شه
یونگی گفت و بقیه هم خنده کنان وارد بار شدن
به آرومی پشت میز گردی نشستند
بار به شدت شلوغ بود و صدای موسیقی گوش های جونگکوک رو به درد اوارده بود
به درخواست هوسوک همگی مارتینی سفارش دادن و بعد از رسیدن شات هاشون به سلامتي عضو چهارم یعنی جونگکوک نوشیدن
تهیونگ نگاهی به جونگکوک کرد
-اوه من اصلا یادم نبود که تو هفده سالته ! نباید میخوردی؛ مارتینی خیلی سنگینه
لبخند کمرنگی زد
-دیگه هفده سالم نیست؛ از امشب به سن قانونی رسیدم
با این حرف جونگکوک همه بهت زده نگاهش کردن که بلاخره جیمین به حرف اومد
-واووو؛ پسر تو تولدته و به ما نگفتی
یونگی هم پشت بندش رو به جونگکوک حرف زد
-ترسیدی چیزی مهمونمون کنی که نگفتی تولدته
-نه نه نه ؛ من فقط فکر کردم که شاید چیز مهمی نیست
جیمین فورا بغلش کرد و تولدش رو تبریک گفت
پشت سر جیمین ؛ یونگی و هوسوک هم بهش تبریک گفتن
ولی جونگکوک دلش میخواست تبریک تولدش رو از زبون تهیونگ بشنوه!
برخالف تصوراتش تهیونگ حتی نگاهش هم نکرد
اون واقعا عجب بود ؛ یه روز رفتارش مثل دوست های چندین و چند ساله بود و روز بعدش اینقدری رفتارش سرد و خشک بود که از صدتا غریبه بدتر میشد...
هوسوک دوباره لیوان هاشون رو به سلامتی تولد جونگکوک پر کرد
تهیونگ راست گفته بود ؛ مارتینی برای جونگکوک خیلی سنگین بود و میدونست که اگه نصف شات دیگه هم بخوره کاملا مست میشه
نگاهی به هوسوک و یونگی کرد که بغل هم افتاده بودن
حقیقتا از اون طرز نشستن و بغل کردنشون تعجب کرد
-راستش اونا باهم تو رابطه ان
جیمین گفت و شات دیگه ای نوشید
-واقعا؟
-اره ؛ اوایل هوسوک ناز میکرد ولی چند وقتی میشه که باهم هستن
کوک لبخندی زد و بهشون نگاه کرد
هوسوک هرچقدر هم که توی کارش جدی و خشن بود کنار یونگی پسر بچه ای بیش نبود
-کوکی تو حالت خوبه؟ مست نکردی؟
-بیشتر از دو شات نخوردم
-واقعا که پسر با فکری هستی بهت افتخار میکنم
جیمین گفت و همون لحضه به سمت سرویس بهداشتی رفت
چیزی که کوک رو خیلی اذیت میکرد رفتار سرد تهیونگ بود
-فکر کنم باید برگردیم؛ نگرانمون میشن
کوک گفت و سعی کرد با این جمله ؛ سر صحبت رو با تهیونگ باز کنه
تهیونگ پوزخندی زد و هشتمین شاتش رو نوشید
-تا وقتی که به دردشون نخوری ؛ هیچکس نگرانت نمیشه بچه !
همون لحضه جیمین برگشت و نگاهی بهشون کرد
-من زنگ زدم دوتا ماشین بیاد دنبالمون از کمپانی؛ بهتره بریم
به سختی هوسوک و یونگی رو از خواب کوتاهش کوتاهشون بیدار کردن
از اونجایی که یونگی ظرفیت بالایی داشت ؛ نسبتا حالش خوب بود و هوسوک رو تا ماشین کول کرد
جیمین و تهیونگ با یه ماشین رفتن و کوک هم با ماشین یونگی و هوسوک رفت
با کمک یونگی ؛ هوسوک رو به اتاقش بردند
و بعد از رفتن به اتاق خودش فورا دوش کوتاهی گرفت تا مستی کامل از سرش بپره
ساعت دوازده شده بود و کم کم باید میخوابید
موبایلش رو از جیبش دراوارد و شروع به نوشتن نوت کرد
دوست داشت خاطره ها و شب های قشنگش توی کمپانی رو ثبت کنه
موزیکی پلی کرد و به دوستهاش فکر کرد
از نظر کوک ؛ هوسوک و یونگی خیلی بهم می اومدن و یه جورایی مکمل همدیگه بودن
با فکر کردن به اونها لبخندی روی لب هاش شکل گرفت
نا خودآگاه ذهنش به سمت جیمین و تهیونگ رفت
اونا فقط دوست بودن ولی چرا کوک فکر میکرد رابطشون چیزی بیشتر از یک دوست بود
توی افکارش غرق شده بود که نگاهش به پارکت اتاقش افتاد
چیزی که روی زمین میدید متعلق به جیمین بود
به یاد اوارد که جیمین موبایلش رو روی میز جا گذاشته بود و از اونجایی که اونها زودتر با ماشین دیگه ای به کمپانی برگشته بودن ؛
موبایل رو تو جیبش گذاشت تا به محض ورود به کمپانی اون رو به جیمین بده...
لبخندی زد و موبایل رو توی دستش گرفت
شاید الان لازمش داشت ؛ یا حتی شاید داشت دنبالش میگشت
پس تصمیم گرفت به سمت اتاق جیمین حرکت کنه
بیشتر چراغ های سالن خاموش بود و میدونست که این موقع گشتن توی کمپانی ممنوعه؛ پس با احتیاط قدم برداشت که مبادا کسی رو از خواب نازنینش بیدار کنه
بالخره اتاق جیمین رو دید
اتاق جیمین ته یکی از راهروهای باریک بود
درواقع در معرض دید نبود
جلوی در که رسید صداش رو صاف کرد و به آرومی در زد
ولی صدایی نشنید
دوباره در زد ؛ ولی باز هم کسی جواب نداد
گوش هاش رو به در رسوند و سعی کرد چیزی بشنوه
الان دقیقا شبیه دزد ها شده بود
کمی که دقت کرد صدای نفس نفس زدن شخصی رو شنید
جیمین بود؟ معلومه که اون بود ! میدونست که یونگی پیش هوسوک خوابیده
پس الان جیمین فقط توی این اتاق بود
یعنی داشت خواب بد میدید؟
ناگهان دلشوره ی عجیبی گرفت و چند باری در زد
ولی باز هم جوابی نگرفت
تصمیم گرفت در رو باز کنه و از وضعیت جیمین با خبر شه
به محض باز کردن در نفسش رو حبس کرد
چی میدید؟
چیزی که میدید رو حتی نمیتونست درست و حسابی برای خودش حلاجی کنه
همونجا ایستاد و با بهت به صحنه ی رو به روش چشم دوخت
پاهای جیمین روی زمین بود و سرش روی تخت بود و با پارچه ای مشکی رنگ به تخت بسته شده بود
و در کمال ناباوری تهیونگ کمربند به دست پشت سرش ایستاده بود
خوبی اون لحضه این بود که چشم های جیمین با پارچه ای بسته شده بود
و کوک رو نمیدید
جیمین کامال لخت بود ؛ حتی باکسر هم تنش نبود
ولی تهیونگ فقط بالاتنه اش لخت بود
همون لحضه با تهیونگ چشم تو چشم شد و هول کرد
-ببخشید...من...من نمیخواستم...نمیخواستم مزاحم شدم ..فقط اومدم اینو...
با نگاه عصبی تهیونگ ساکت شد و به گوشی توی دستش اشاره کرد
موبایل رو روی میز گذاشت و فورا اتاق رو ترک کرد
همین که به اتاق خودش رسید در رو قفل کرد و همونجا روی زمین نشست
چی دید؟؟؟
تهیونگ و جیمین داشتن سکس میکردن ؟
این موضوع قلبش رو به درد آوارد
ولی ؛ ولی چرا اونجوری؟
چرا سر جیمین به تخت بسته شده بود؟
چرا تمام بدن جیمین سرخ بود؟
چرا تهیونگ کمربند به دست ایستاده بود؟
کم مونده بود بابت چیزی که دیده بود گریه کنه
سرش رو تکون داد و سعی کرد بهش فکر نکنه
ولی مگه میشد؟
فردا با تهیونگ چشم تو چشم میشد ! اصلا با چه رویی میتونست نگاهش کنه !
اون کاری نکرده بود ولی به شدت میترسید!
اره کوک از واکنش تهیونگ میترسید
چیزی که دیده بود زیادی براش سنگین بود
با خودش فکر کرد که فردا توی تمرین ها حاضر نشه و وانمود کنه که
مریض شده! آره باید همین کار رو می کرد...
ولی..ولی چیزی که فکرش رو مشغول کرده بود فراتر از تصور کوک بود
اون فقط توقع نداشت که تهیونگ رو توی اون حالت با جیمین ببینه
آره اون دوست نداشت تهیونگ رو با کسی شریک شه...

YOU ARE READING
𝑴𝒚 𝑰𝒅𝒐𝒍 | 𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌
Fanfiction☆ ووت و کامنت هنگام خواندن فیک فراموش نشه☆ Name: My idol Main couple: Vkook Genres: Smut Angst Drama BDSM Romance Story by sheri Telegram channel: Everythingaboutbtss Up Time: Full +18 [پارت ها طولانی هستند] ❌این داستان دارای صحنه ی خشن میباش...