دو ماه بعد،سئول ۲۰۱۷
بالاخره امتحان هاش رو با معدل خوبی تموم کرده بود
تو این دوماه اتفاق خاصی به غیر از اینکه لی نو با خانوادش در مورد آیدول شدن حرف زده بود و با مخالفت شدید خانوادش رو به رو شده بود نیوفتاده بود،دلش برای لی نو میسوخت اون هم خانواده ای مثل خانواده ی خودش داشت ، اونها هیچوقت به بچه هاشون اجازه ی این کار ها رو نمیدادن در واقع فکر میکردن آیدول یا مدل شدت فقط کلاس و موقعیت اجتماعیشون رو میاره پایین و در عوضش میخواستن بچه هاشون دکتر یا مهندس بشن
امروز صبح از خونه بیرون زده بود و میخواست از هوای قشنگ سئول نهایت استفاده رو ببره
بعدازظهرش به کافه ای رفته بود و قهوه ای سفارش داده بود ، بعد از خوردن قهوه به فروشگاه رفته بود تا خودش به جای خدمتکار ها خوراکی و مواد غذایی برای هفته بعد بگیره
با به یاد آواردن اینکه پدر و مادرش هفته ی بعد قرار بود به دیدنش بیان و تا آخر تعطیلات کنارشون باشه ذوق زیادی داشت
تو این دوسال فقط یک بار پدر و مادرش رو از نزدیک دیده اونم فقط به مدت چند روز پس حق داشت که دلتنگشون بشه
ساعت نزدیک هفت بود که به خونه برگشت و با دیدن آشپز قدیمی و پیرشون لبخند زد
-سلام آجوما
-سلام پسرم ، چرا تو خرید کردی؟
لبخندی زد: راستش دلم میخواست این سری خودم به خرید برم،آجوما جین خونست؟
-خوب کاری کردی. نه پسرم امروز عکسبرداری داشت ،صبح زود از خونه زد بیرون
با سر از آشپز خونشون تشکر کرد ، خانم هیون نه اونقدر پیر بود که خمیده و چروک باشه و نه اونقدر جوون بود که زیباییش هوش از سر آدم ها ببره،اون فقط یه آجومای مهربون بود که به زیباییش اهمیت زیادی میداد و تا الان که ۴۷ سالش شده بود ازدواج نکرده بود
اونطوری که از حرفهای خانم هیون فهمیده بود وقتی جوون بوده عاشق پسر همسایشون میشه ولی بخاطر اختلاف طبقاتی که داشتن خانواده ها راضی به ازدواجشون نمیشن و بعد از اون خانم هیون عشق اون مرد رو تو سینش نگه میداره و نمیذاره کسی واردش بشه
کوک از عشق و عاشقی چیزی نمیفهمید ولی اینم میدونست شتریه که دم خونه ی هرکسی میشینه ، برای بعضی ها شادی میاره ولی برای بعضی ها دلتنگی و جدایی.
***
یک هفته به صورت برق و باد گذشته بود و الان همراه جین تو خونه منتظر خانوادش بودن ، به اصرار خانوادش براس استقبالش استقبالشون به فرودگاه نرفته بودن.
ساعت ۲بعدازظهر بود و تقریبا باید میرسیدند
کوک که صدای ماشین هایی رو از حیاط خونه شنید فورا خودش رو جلوی در رسوند ، طبق معمول تو یک ماشین پدر و مادر کوک بودن و تو ماشین دیگه محافظ و بادیگارد هاشون بودن.

YOU ARE READING
𝑴𝒚 𝑰𝒅𝒐𝒍 | 𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌
Fanfiction☆ ووت و کامنت هنگام خواندن فیک فراموش نشه☆ Name: My idol Main couple: Vkook Genres: Smut Angst Drama BDSM Romance Story by sheri Telegram channel: Everythingaboutbtss Up Time: Full +18 [پارت ها طولانی هستند] ❌این داستان دارای صحنه ی خشن میباش...