Information

4.1K 181 5
                                    

هفده سالم بود که برای اولین بار دیدمش
من فقط دنبال رویا و آرزوهام بودم که درگیر این رابطه ی نامتعادل شدم
تن من توسط عشقم زخمی شده ولی حتی این زخم ها رو هم دوست دارم
مگه میشه فراموش کرد کسی رو که شده زندگیت؟
مگه میشه فراموش کرد قانون هایی رو که بدنت بهتر از عقلت به خاطر دارتش؟
سرنوشتش شاید غم انگیز نوشته شده باشه ولی کوک نمیبازه! خودش رو تسلیم سرنوشت مزخرفش نمیکنه...
حالا بهتر از هر موقع دیگری برای زندگیش و برای عشقش تلاش میکنه ، یعنی باید بکنه...
در این راستا دو راه حل بیشتر نداره یا باهم نجات پیدا می‌کنند یا باهم غرق این تاریکی می‌شند...

• محدوده ی سنی 18+ •

"-ولی تهیونگ،من الان بهت نیاز دارم!
-تهیونگ؟
-یعنی ارباب! لطفا ، میشه کمکم کنید خواهش میکنم
تهیونگ دست به کمربندش برد و اون رو دور دستش پیچید و سمت کوک رفت:
-مثل اینکه یادت رفته کی اینجا رئیسِ
جونگکوک با دیدن کمربند و اخم تهیونگ هم ترسید و هم به خواستش رسید
تهیونگ بعد از کبود کردن بدن پسر توسط کمربندش،دستهاش رو با تاج تخت بست و با لبخند زمزمه کرد:
-اکی بیبی کمکت میکنم تا مثل هرزه ها زیرخوابم شی..."

#My_Idol
#A_piece_of_the_story

𝑴𝒚 𝑰𝒅𝒐𝒍 | 𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌 Where stories live. Discover now