Part 7

344 119 73
                                    

روی تخت دراز کشیده بودم. دایون سر کار بود و داروها باعث شده بود حالم بد بشه. دلم میخواست اون پسر رو ببینم و باهاش حرف بزنم.
حالت تهوع بدی داشتم و سرم گیج میرفت و نمیتونستم از جام بلند بشم. به پهلو دراز کشیدم و تو خودم مچاله شدم. چشمهام رو بستم و دلم آغوش گرمی خواست که من رو تو خودش گرم کنه. من کسی رو میخواستم که کنارم باشه. چند لحظه که گذشت، دستهایی دورم حلقه شد و چشمهام رو سریع باز کردم. رو به روم دراز کشیده بود و لبخند میزد. به زور لبخندی زدم و گفتم:"اینجایی؟"
به کره ای گفتم. متعجب نگام کرد و به انگلیسی گفتم:"اومدی."
لبخند زد و گفت:"آره. یهو دیدم که اینجام."
سرم رو به سینه ش تکیه دادم و گفت:"رنگت پریده."
سرم رو تکون دادم و گفتم:"آره. حالم داره بهم میخوره و از طرفی سرم گیج میره."
نوازشم کرد و گفت:"چرا؟"
-:"رفتم دکتر و گفت که تو یه توهمی که باید با دارو، از ذهنم خارجت کنم."
خندید و گفت:"دکتر به من هم گفت که باید این توهم رو فراموش کنم ولی خب میدونی چیه؟ من داروهاش رو نخوردم."
متعجب نگاهش کردم و گفت:"چرا باید توهمی که دوست دارمش رو فراموش کنم؟"
چیزی نگفتم و گفت:"دوست دارم باهات آشنا شم. حتی اگر توهم باشه. دوست ندارم فقط با هم س.ک.س کنیم. دوست دارم بشناسمت و باهات حرف بزنم."
خندیدم و گفتم:"منم از اینکه حس میکنم فقط برای تخلیه نیازت هستم، حالم بد میشه. من تمام عمرم استریت بودم."
بوسه ای روی موهام گذاشت و گفت:"منم استریت بودم و حتی زن هم دارم."
پس حدسم درست بود. گفتم:"منم زن دارم و میدونستم که تو هم توی رابطه ای."
متعجب نگام کرد. وقتی تعجب میکرد، خیلی بانمک میشد. گفتم:"چون وقتی که با زنم رابطه برقرار میکردم میومدی و اون رو نمیدیدی. وقتی که اومدم و حس کردم نگران با نفر سوم صحبت میکنی، حس کردم که تو هم توی رابطه ای."
با چشمهای درشتی بهم نگاه کرد و گفت:"تو خیلی باهوشی."
خندیدم و گفتم:"نمیتونم تکذیبش کنم."
خندید و گفت:"صدات خیلی قشنگه."
لبخندی زدم و گفتم:"تو هم خیلی جذابی."
با لبخند گفت:"اسمم چانیوله."
-:"بکهیون."
سری تکون داد و گفتم:"تو کره ای هستی؟"
سری تکون داد و گفت:"میشه گفت. در واقع پدر و مادرم از بچگی آمریکا بودن و من هم اونجا به دنیا اومدم و خب، یه آسیایی آمریکایی ام."
خندیدم و چیزی نگفتم. گفت:"تو کدوم شهری؟"
-:"سئول."
متعجب گفت:"یعنی تو توی کره ای؟"
سری تکون دادم و انگار تازه متوجه ساعت شده بود و گفت:"اوه، شت! این خیلی خفنه."
و خندید. گفتم:"چی؟"
-:"اینکه بدون ویزا اومدم کره. بدون هیچ پولی و تازه یه دوست پسر کره ای هم دارم که رابطه لانگ دیستنس داریم."
خندیدم و گفتم:"دوست پسر؟"
شونه ای بالا انداخت و گفت:"جز اینه؟ دوست ندارم از اصطلاحات مسخره استفاده کنم که درست نیستن. چیزایی مثل س.کس پارتنر یا همچین چیزایی. من ازت خوشم اومده، زن دارم که میدونه تو رو دوست دارم و از طرفی، میخوام دوست پسرم شی. فقط اول باید همه چیز واقعی باشه."
خندیدم و گفتم:"اگر قبول نکنم زنم رو ول کنم و با تو باشم چی؟"
لبهاش رو آویزون کرد و گفت:"دلت میاد؟"
خندیدم و بوسه سبکی به لبهاش زدم و گفتم:"لوس."
بوسه ای به لبهام گذاشت و گفت:"دوست پسرم شو بکهیون."
سرم رو تکون دادم و گفتم:"راجبش فکر میکنم."
طاق باز رو تخت درازکشید و با زاری گفت:"این انصاف نیست."
مجددا برگشت سمتم و گفت:"تا کی میخوای فکر کنی؟"
خندیدم و گفتم:"اگر سری بعد من اومدم پیشت و این یعنی اینکه تو خواستی که کنارت باشم، اون موقع دوست پسرت میشم."
لبخند زد و گفت:"خوبه."
سریع گفتم:"فقط برای رابطه نباشه  و زنت هم اونجا نباشه."
خندید و گفت:"نگران نباش."
و بوسه ای رو لبم گذاشت و ثانیه ای بعد نبود. لبخندی زدم و به جای خالیش نگاه کردم و گفتم:"وجود من فقط به تو احتیاج داشت که گرم بشم و حالم خوب بشه. ممنونم چانیول."
و چشمهام رو بستم.

Delusion (Completed)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz