روی تخت دراز کشیده بودم. دایون سر کار بود و داروها باعث شده بود حالم بد بشه. دلم میخواست اون پسر رو ببینم و باهاش حرف بزنم.
حالت تهوع بدی داشتم و سرم گیج میرفت و نمیتونستم از جام بلند بشم. به پهلو دراز کشیدم و تو خودم مچاله شدم. چشمهام رو بستم و دلم آغوش گرمی خواست که من رو تو خودش گرم کنه. من کسی رو میخواستم که کنارم باشه. چند لحظه که گذشت، دستهایی دورم حلقه شد و چشمهام رو سریع باز کردم. رو به روم دراز کشیده بود و لبخند میزد. به زور لبخندی زدم و گفتم:"اینجایی؟"
به کره ای گفتم. متعجب نگام کرد و به انگلیسی گفتم:"اومدی."
لبخند زد و گفت:"آره. یهو دیدم که اینجام."
سرم رو به سینه ش تکیه دادم و گفت:"رنگت پریده."
سرم رو تکون دادم و گفتم:"آره. حالم داره بهم میخوره و از طرفی سرم گیج میره."
نوازشم کرد و گفت:"چرا؟"
-:"رفتم دکتر و گفت که تو یه توهمی که باید با دارو، از ذهنم خارجت کنم."
خندید و گفت:"دکتر به من هم گفت که باید این توهم رو فراموش کنم ولی خب میدونی چیه؟ من داروهاش رو نخوردم."
متعجب نگاهش کردم و گفت:"چرا باید توهمی که دوست دارمش رو فراموش کنم؟"
چیزی نگفتم و گفت:"دوست دارم باهات آشنا شم. حتی اگر توهم باشه. دوست ندارم فقط با هم س.ک.س کنیم. دوست دارم بشناسمت و باهات حرف بزنم."
خندیدم و گفتم:"منم از اینکه حس میکنم فقط برای تخلیه نیازت هستم، حالم بد میشه. من تمام عمرم استریت بودم."
بوسه ای روی موهام گذاشت و گفت:"منم استریت بودم و حتی زن هم دارم."
پس حدسم درست بود. گفتم:"منم زن دارم و میدونستم که تو هم توی رابطه ای."
متعجب نگام کرد. وقتی تعجب میکرد، خیلی بانمک میشد. گفتم:"چون وقتی که با زنم رابطه برقرار میکردم میومدی و اون رو نمیدیدی. وقتی که اومدم و حس کردم نگران با نفر سوم صحبت میکنی، حس کردم که تو هم توی رابطه ای."
با چشمهای درشتی بهم نگاه کرد و گفت:"تو خیلی باهوشی."
خندیدم و گفتم:"نمیتونم تکذیبش کنم."
خندید و گفت:"صدات خیلی قشنگه."
لبخندی زدم و گفتم:"تو هم خیلی جذابی."
با لبخند گفت:"اسمم چانیوله."
-:"بکهیون."
سری تکون داد و گفتم:"تو کره ای هستی؟"
سری تکون داد و گفت:"میشه گفت. در واقع پدر و مادرم از بچگی آمریکا بودن و من هم اونجا به دنیا اومدم و خب، یه آسیایی آمریکایی ام."
خندیدم و چیزی نگفتم. گفت:"تو کدوم شهری؟"
-:"سئول."
متعجب گفت:"یعنی تو توی کره ای؟"
سری تکون دادم و انگار تازه متوجه ساعت شده بود و گفت:"اوه، شت! این خیلی خفنه."
و خندید. گفتم:"چی؟"
-:"اینکه بدون ویزا اومدم کره. بدون هیچ پولی و تازه یه دوست پسر کره ای هم دارم که رابطه لانگ دیستنس داریم."
خندیدم و گفتم:"دوست پسر؟"
شونه ای بالا انداخت و گفت:"جز اینه؟ دوست ندارم از اصطلاحات مسخره استفاده کنم که درست نیستن. چیزایی مثل س.کس پارتنر یا همچین چیزایی. من ازت خوشم اومده، زن دارم که میدونه تو رو دوست دارم و از طرفی، میخوام دوست پسرم شی. فقط اول باید همه چیز واقعی باشه."
خندیدم و گفتم:"اگر قبول نکنم زنم رو ول کنم و با تو باشم چی؟"
لبهاش رو آویزون کرد و گفت:"دلت میاد؟"
خندیدم و بوسه سبکی به لبهاش زدم و گفتم:"لوس."
بوسه ای به لبهام گذاشت و گفت:"دوست پسرم شو بکهیون."
سرم رو تکون دادم و گفتم:"راجبش فکر میکنم."
طاق باز رو تخت درازکشید و با زاری گفت:"این انصاف نیست."
مجددا برگشت سمتم و گفت:"تا کی میخوای فکر کنی؟"
خندیدم و گفتم:"اگر سری بعد من اومدم پیشت و این یعنی اینکه تو خواستی که کنارت باشم، اون موقع دوست پسرت میشم."
لبخند زد و گفت:"خوبه."
سریع گفتم:"فقط برای رابطه نباشه و زنت هم اونجا نباشه."
خندید و گفت:"نگران نباش."
و بوسه ای رو لبم گذاشت و ثانیه ای بعد نبود. لبخندی زدم و به جای خالیش نگاه کردم و گفتم:"وجود من فقط به تو احتیاج داشت که گرم بشم و حالم خوب بشه. ممنونم چانیول."
و چشمهام رو بستم.
CZYTASZ
Delusion (Completed)
Fanfictionهمه چیز خوب بود تا زمانیکه با زنانی که دوست داشتن ازدواج کردن ... یه ازدواج پر از عشق ... ولی از وقتی که توهم نفر سوم رابطه رو داشتن، زندگی سخت شد ... نفر سومی که حسش میکردن ولی وجود خارجی نداشت ... نفر سومی که فقط و فقط یک توهم بود ... «توهم» کلمه...